لپ تاپ فروخته شد و من الان دانشكده هستم و زماني كه مقنعه سر من باشد من نمي توان حرف بزنم بخصوص وقتي احساس كني كه پشت سري دارد نوشته هايت را مي خواند. فقط امروز رفتم شوش بازار بلور، تو رنگها چرخيدم و چرخيدم و اخر يك سري بشقاب خريدم زرد و سبز و نارنجي ....الان هم دارم تو كتابها دنبال رد پاي گيلگمش مي گردم ...
۲۱ اسفند ۱۳۸۵
لپ تاپ فروخته شد و من الان دانشكده هستم و زماني كه مقنعه سر من باشد من نمي توان حرف بزنم بخصوص وقتي احساس كني كه پشت سري دارد نوشته هايت را مي خواند. فقط امروز رفتم شوش بازار بلور، تو رنگها چرخيدم و چرخيدم و اخر يك سري بشقاب خريدم زرد و سبز و نارنجي ....الان هم دارم تو كتابها دنبال رد پاي گيلگمش مي گردم ...
۱۷ اسفند ۱۳۸۵
۱۵ اسفند ۱۳۸۵
من یه وسیله ای برای توالت خریدم که اسمشو گذاشتم: چسگیر
یه اسپری کوچک توی یه قالبه که به دیوار کنار شلنگ می چسبانی و قبل از ایجاد هر گونه عطر شخصی ان را فشار می دهی ..اسپری من بوی دریا می دهد ...تا 8 متر برد دارد به همین علت من در دستشویی را باز می گذارم و تا مدتها بویش در خانه می ماند هرکی می یاد به این عطر اشاره می کند! فقط یه مشکل داره: بعد از مدتی دچار این توهم می شی که خودت داری این عطرو تولید می کنی!
من شناسایی شدم
استاد پیری که امروز دومی باره رفتم سر کلاسش یه دفعه داد زد و به من اشاره کرد: مثل این... ببینید پارسال شرکت کرد دکترا، رتبه اول شد بورس نداشت نتونست بیاد، امسال شرکت کرد دوباره رتبه اول شد (پارسال پارتی بازی شد به جای من داماد یه شخص مهم را ثبت نام کردند) استعداد داره اما تنبله!
- حالا از کجا فهمیدید تنبلم؟
- از قیافه ات!!!!!!
- حالا از کجا فهمیدید تنبلم؟
- از قیافه ات!!!!!!
۱۴ اسفند ۱۳۸۵
۱۳ اسفند ۱۳۸۵
محشور با البسه حوریان
عکس ترحیم یه پیرمردِ محترمِ مرحوم را زده بودن رو شیشه مغازه لباس زیرزنانه فروشی پر از لباس خوابهای قرمز!
۱۱ اسفند ۱۳۸۵
دیشب خواب خوبی دیدم، برگشته بودم به سرزمینی که کودکیم را در ان گذرانده ام به همان دشتها و کوهها. به دنبال خانه قدیمی مان می گشتم و ان را پیدا نمی کردم هیجانزده بودم و شاد. مردی مرا سوار ماشینش کرد و انچه که در ان سالها بر انجا رفته است را برایم گفت حتی به من پیشنهاد داد که خانه ای بخرم و به انجا باز گردم .. جایی مرا پیاده کرد. جلوتر که رفتم نفسم بند امد سه طرف اب بود و من در نوک خشکی ایستاده بودم. اب انقدر ابی بود که شنهای سفید دریا را می شد دید و ماهی های کوچکی بالا می پریدند.
از صبح که بیدار شدم و چنان غمی گلویم را گرفته... دوست دارم که برگردم ...یا از خواب بیدار نشوم و یا دوباره به کودکی ام باز گردم
می دانید من در جایی بزرگ شد که بهار کوهها از لاله های نگونسار قرمز میشد و دشتها از ان گل زرد کوچک که مثل چشم ی زرد در سبزه ها می درخشد...می توانید تصویر کنید ؟گلهای با بونه بین این گلها لکه های سفید رنگ ایجاد می کرد ....
الان در بهشت کودکی من مین ها زیر گلها کاشته شده اند
از صبح که بیدار شدم و چنان غمی گلویم را گرفته... دوست دارم که برگردم ...یا از خواب بیدار نشوم و یا دوباره به کودکی ام باز گردم
می دانید من در جایی بزرگ شد که بهار کوهها از لاله های نگونسار قرمز میشد و دشتها از ان گل زرد کوچک که مثل چشم ی زرد در سبزه ها می درخشد...می توانید تصویر کنید ؟گلهای با بونه بین این گلها لکه های سفید رنگ ایجاد می کرد ....
الان در بهشت کودکی من مین ها زیر گلها کاشته شده اند
اشتراک در:
پستها (Atom)
اينستاگرام gisoshirazi
مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...
-
چهل عدد مقدسی در اساطیر ایران است. اهورمزدا آسمان را در 40 روز می سازد. چهل تعداد روزهای ناپدیدی هفت ستاره خوشه پروین است. در بابل بر یکدور...
-
تولدم مبارک
-
مرد جوانی در زد گفت اردکشون اومده داخل حیاط ما،داشتم دنبال اردک می گشتم یک پسره را به جای اردکه پیدا کردم که تا منو دید پا گذاشت به فرار ...