۲۲ اردیبهشت ۱۳۸۶

دختر همسایه

خدایا ازت متشکرم دوبار...از اینکه دکترا قبول شدم...و دومی از اینکه دکترا تو این دانشکده قبول شدم...کدوم پارک می تونستم تو تهران شلوغ پیدا کنم که ادم توش نباشه...من اون بیماری خطرناک و دارم که از دیدن ادمها در نزدیکی خودم در دامن طبیعت بی زارم...الان روی چمن ها نشستم ...زیر نور و سایه انواع سبز و زرد و دارن...اخرین باری که دیدم علف توباد بلرزن چند سال پیش بود؟ حتی رمانتیک هم شدم اشک تو چشم اومد...خدایا ازت متشکرم که توانایی لذت بردن از طبیعت رادارم.....بین کلاسها می رم نسکافه می خرم می رم روی نیمکت سنگی می نشینم و یک ساعت طول می کشد تا بخورمش(نیمکتو نه نسکافه رو) به ابر ها نگاه می کنم به گلهای زرد وسط چمن سبز و به ماشینها ...درختهای اقاقیا منفجر شدن و از زیرشون که رد می شی مجبوری اهسته تر راه بری تا جذبش کنی...همه این چیزهای گذرا...که نمی شه نگهشون داشت و در زیر همه اینها دلتنگی برای یه چیز ثابت ...ماندگار...که توی ماشین ها رد می شه...
زیر درخت اقاقیا ...البته دل سهراب سپهری می گیره فقه نمی خونم اما دارم درباره پست مدرن می نویسم...زیبا هم که ...بعله دیگه...می تونید تصور کنید..شیرازی ها می گن لاف در غریبی و گوز در بازار مسگرا....وبلاگ هم که کم از بازار مسگرا نداره...

هیچ نظری موجود نیست:

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...