خدایا ازت متشکرم دوبار...از اینکه دکترا قبول شدم...و دومی از اینکه دکترا تو این دانشکده قبول شدم...کدوم پارک می تونستم تو تهران شلوغ پیدا کنم که ادم توش نباشه...من اون بیماری خطرناک و دارم که از دیدن ادمها در نزدیکی خودم در دامن طبیعت بی زارم...الان روی چمن ها نشستم ...زیر نور و سایه انواع سبز و زرد و دارن...اخرین باری که دیدم علف توباد بلرزن چند سال پیش بود؟ حتی رمانتیک هم شدم اشک تو چشم اومد...خدایا ازت متشکرم که توانایی لذت بردن از طبیعت رادارم.....بین کلاسها می رم نسکافه می خرم می رم روی نیمکت سنگی می نشینم و یک ساعت طول می کشد تا بخورمش(نیمکتو نه نسکافه رو) به ابر ها نگاه می کنم به گلهای زرد وسط چمن سبز و به ماشینها ...درختهای اقاقیا منفجر شدن و از زیرشون که رد می شی مجبوری اهسته تر راه بری تا جذبش کنی...همه این چیزهای گذرا...که نمی شه نگهشون داشت و در زیر همه اینها دلتنگی برای یه چیز ثابت ...ماندگار...که توی ماشین ها رد می شه...
زیر درخت اقاقیا ...البته دل سهراب سپهری می گیره فقه نمی خونم اما دارم درباره پست مدرن می نویسم...زیبا هم که ...بعله دیگه...می تونید تصور کنید..شیرازی ها می گن لاف در غریبی و گوز در بازار مسگرا....وبلاگ هم که کم از بازار مسگرا نداره...
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
اينستاگرام gisoshirazi
مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...
-
خب امروز با صدای خروس همسایه بیدار شدم و شادمان که آفتاب شده بود. بلند شدم و به عنوان صبحانه میوه خوردم . داخل ظرفهای غذای همسایه نبات ری...
-
مرد جوانی در زد گفت اردکشون اومده داخل حیاط ما،داشتم دنبال اردک می گشتم یک پسره را به جای اردکه پیدا کردم که تا منو دید پا گذاشت به فرار ...
-
متنفرم از تمامی داستانها و فیلمنامه های طول تاریخ که با جمله مشابه این شروع می شود: دختری زیبا ... این یک قانون کهن است: قهرمان زن نمی تواند...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر