۲ شهریور ۱۳۸۶

حقیر



شبکه مزو را نگاه میکنم ونوازندگانش را...چقدر خود را با دنیای انان غریبه میبینم... این دختر ویولن که با این احساس می نوازد یک روزش را چگونه میگذراند ...به چه اینده ای می اندیشد...دغدغه هایش...ترس ها ونگرانی ها وحتی شادی هایش چیست؟ از چه جنسی؟... و من وسط چادری که بسیج آورد و به تمام خانمهای مرکز هدیه می دهد، بنزین جیره بندی و تذکرات ماموران سر میدان...درگیری های مبتذل عاطفی...دغدغه هایم چه اندازه حقیر است
می ترسم روزی حتی حقوق پیش پا افتاده ام را فراموش کنم..حق نفس کشیدن ...شاد بودن...انتخاب کردن...

۴ نظر:

ناشناس گفت...

چرا ما ايرانيا عادت داريم هميشه از روي دست بغل دستيمون تقلب كنيم و هرچي اون خواست رو بخوايم؟
ورقه خودتو نگاه كن بچه؛ به ورقه بغل دستيت هم كاري نداشته باش

Amir گفت...

open your wings and feel free...
it's something inside...

papillon گفت...

داري كم كم با لحن جدي حرف مي زني. تصوير ترسناكيه غريبگي رشك آميز در برابر دنياي اون نوازنده. اما اون همه شوخ طبعي و آرامشي كه هميشه به نظر مي رسه داري مي تونه حتما وقتي همه چيز خوب نيست سرحالت بياره. مگه نه؟

ناشناس گفت...

faramoosh mikoni,manke motmaenam...rooz be rooz darim bishtar faramoosh mikonim noobatesh mirese...ye ja yadasht kon ke ina ro dashti emrooz chon yavash faramooshet mishe motvaje namishi....

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...