۱ آبان ۱۳۸۶

زیر این آسمان هیچ چیز تازه نیست

امروزبرای انتخاب بازیگر به یه دبیرستان رفتم ...مدیر دبیرستان خانم دکتر ...خانم دکترگویان مرا استقبال کرد ...مرا نشناخت اما من شناختمش ...10 سال گذشته بود...معلم جوانی بودم در دبیرستانی که او مدیرش بود...تمام مشخصات مدیرانی شبیه به خودش...همانهایی که با نفرت از دختران جوان، ریاست زندان آنان را بر عهده دارند...من مبارزه ومخالفتی نکردم ...اما اوهم فهمیده بود که از قبیله اونیستم ...و حسادت دیوانه وارش به دسته گل هایی که دختران جوان به من می دادند. ..یکسال نشده بود که معاون مهربان دبیرستان مرا پنهانی کنار کشید و نامه ای را که مدیر برای روسا نوشته بود به من نشان داد...نامه ای که می توانست برای من مشکلات زیادی ایجاد کند...معاون گفت که نامه را از روی پرونده من خواهد برداشت و به من گفت که زودتر خودم از ان دبیرستان بروم...من رفتم ...و حالا برگشتم
و همین زن ...همچنان مدیر بود ...همچنان زندانبان ... در این کشور زمان نمی گذرد؟

۴ نظر:

ناشناس گفت...

دنیا چقدر کوچیکه . ولی بعضی ادمها خیلی حقیرند. من هم 12 سال پیش وارد محیط اموزش پرورش شدم و به طرز نفرت انگیزی استعفا دادم . زنگهای تفریح از چاپلوسی معلمها برای مدیر حالم بد میشد . اصلا خودم را در محیط بسته دولتی نمیتونستم نگه دارم . وقتی کیفهای بچه ها را میگشتن همه وسائل ممنوعه تو کیف خانم حوا بود و بعد از مدرسه تو کوچه بالایی بهشون پس میدادم . . .

papillon گفت...

همين الان مشورت هايي با من شده درباره ي پروژه هاي تبليغات يك موسسه ي خيره اي كه مدرسه اي در شهرستاني ساخته بود و وزارت خانه ازش گرفته بودش. حالا ساكنين روستا تماس گرفتند و خواسته اند كه دوباره مديريت و هدايت مدرسه دست موسسه باشه. تفاوت كار و رفتار آموزش و پرورش با اين موسسان اونفدر فرق داشته كه ساكنين آنجا واكنش نشان داده اند. اما راستش ايران جز به زندان بان مآب به هيچ كس ديگري جايي در سيستم آموزشي عمومي نمي دهند.

ناشناس گفت...

همین که می گن دنیا به طرز وحشتناکی گرده....بعضی وقتا سرگیجه می گیرم گیس طلا جونم...

ناشناس گفت...

:(

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...