۵ آبان ۱۳۸۶

عشق بزرگ زندگی من


خواهرکم برام غذا درست می کنه ومدام خودشومی سوزونه...اصلا هم از خونه بیرون نمی یاد ..انقدر اروم وبی توقعه که آزار می بینم ...به من توی زبان انگلیسی کمک می کنه و از من هیچ کمکی نمی خواد جز سئوالات خجولانه ای درباره اینکه برای کنکور چیکارکنه ...حتی از ما نمی خواد کلاس کنکور ثبت نامش کنیم...خودش دانشگاه ازاد شرکت نکرد..چون میدونست امکان مالی وجود نداره...شبها به خونه می یام و اون مدام مرا می بوسد وخودش را به من می چسباند و پشت سر من تا دم توالت وحمام مرا همراهی می کند...هیچکس را به اندازه او دوست نداشته ام...و احساس گناه ...از اینکه چرا به اندازه کافی نمی توانم به اوبرسم ..کمکش کنم...و شکل زندگی اش را اندکی شادتر کنم...

۳ نظر:

ناشناس گفت...

حتما با تو بودن شادش می کنه که میاد پیشت...

ناشناس گفت...

همش همینه خواهرک کوچک برادرم هم سال هاست که علایقش رو ول کرده و ناچاره کار کنه پول جمع کنه به این امید که یه روز از یه کشوری پذیرش بگیره و بره...اینجا جای اون دختر سنت شکن نیست

ناشناس گفت...

خواهر بزرگ من در حال حاضر نقش مادر را برام دارم . همه زحمت هام رو دوش اونه.من هم به سهم خودم جور دیگری براش جبران میکنم
چقدر خوشبختیم که خواهر داریم.
قدر این روزهای باهم بودن را بدونید . امیدوارم یک رشته خوب که دلش میخواد قبول بشه. . .

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...