در بازار میوه و تره بار شمال سرگردان بین رنگها و عطرها مادرم داشت می گفت: یه چیزی هست که هم ناراحتم می کنه هم خوشحال..
همونموقع مردی باسبد پر از سبزی از کنارمان رد شد و با شدت و تحکم بامزه ای گفت: همیشه خوشحال باش فقط خوشحال!!!
مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...
۱ نظر:
دوستش دارم اندازه یه سبد تربیزه
ارسال یک نظر