۱۰ آذر ۱۳۸۶


در بازار میوه و تره بار شمال سرگردان بین رنگها و عطرها مادرم داشت می گفت: یه چیزی هست که هم ناراحتم می کنه هم خوشحال..

همونموقع مردی باسبد پر از سبزی از کنارمان رد شد و با شدت و تحکم بامزه ای گفت: همیشه خوشحال باش فقط خوشحال!!!

۱ نظر:

ناشناس گفت...

دوستش دارم اندازه یه سبد تربیزه

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...