۳۰ آذر ۱۳۸۶



روز مضحکی بود این بچه های تئاتر من به شدت بی خیال و بدون استرس درباره روز مسابقه بودند منهم تصمیم گرفتم به دورغ امروز را روز مسابقه اعلام کنم ...خیلی لذت بردم از اینکه امروز امدند و استرس داشتند ولی انتظار اینهمه استرس را نداشتم
یکی از شدت هیجان شلوار زیر دامنش نپوشیده بود فکرشو بکنید در چرخش روی سن چه منظره ای از پایین دیده می شد
یکی دیگه رفته بود سیبل هاشو بند انداخته بود و اساسی سر وصورت صفا داده بود همون موقع معلوم شد پادشاه لباس نداره و تنها لباسی که باقی مانده بودلباس ملکه بود بنابر این ما نقش پادشاه چین راتبدیل کردیم به ملکه و یه تپق به بقیه تپق هاشون اضافه شد»به جای ای پادشاه چین باید می گفتن ای ملکه چین ..اما تنها چیزی که من شنیدم "ای پاملک چین" بود
یک عده دنبال سوزن نخ می دویدند چون به دلیلی نا مشخص همه دکمه ها وزیپ ها وزیر بغل ها همین امروز پاره شدن...مسئول نور و صدا هم نیومده بود منهم یا موسیقی اشتباه می ذاشتم یاچراغ اشتباهی خاموش می کردم وتمام مدت خدا را شکر می کردم که دورغ گفتم
سرانجام اجری دورغین رابا یک داور تقلبی که به زور راضیش کرده بودم تا اخر اجرا بشینه شروع کردم و...
نتیجه حیرت انگیز بود... اونا فوق العاده بودن... وقتی صحنه رقص پایانی تمام شد و انان از تعظیم نمایشی خود بلند شدند و و در سکوت به پنجره اتاق فرمان نگاه کردن..دمیکروفون راروشن کردم وگفتم خوب بود..خیلی خوب بود
انفجاری از شادی صحنه راگرفت دلیل ان راپس از مدتی از بین جیغهایشان شنیدن
در این سه ماه من هیچوقت حتی یکبار بدون انکه بدانم به انها نگفته بودم "خوب بود"
فکر کنم باید اندکی تشویق به کارم اضافه کنم
خدا یکشنبه را به خیر کند. اجرای واقعی..قول دادم که براشون کلوچه ولواشک بگیرم

۱ نظر:

سحر گفت...

گیس طلا جون خیلی خندیدم از تصور قیافه داورا وقتی که اون دامن بدون شلوار تو هوا چرخ میخورد :))))

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...