دور روز تعطیلی اینجا شده بود کاروانسرا ..انواع مختلف دوست امدند و رفتند ...حرف حرف حرف ..خنده خنده خنده چایی نسکافه تخمه ناهار شام صبحانه ...الان اخرین پوست های میوه وتخمه راجمع کردم اما حوصله ام نشد بشورمشون موهایم راباز کردم وتوی تخت دراز کشیده ام ومی نویسم...
کمی خسته ام ...بیشتر دهانم درد می کند از حرف وخنده ...اما با ا ین همه چقدر این" غیبت شیرین نگاه " بعد از شلوغی خوب است...همه چراغها را خاموش کردم و به سکوت گوش می دهم...صدای گذشت زمان را می شنوم ...چقدر زندگی خوب است....فردا دوباره پا دررودخانه می گذارم ...اماالان ..این لحظه ...چیزی نمی خوام ..چرا...کمی نوازش اگر بود خوب بود...
۱۹ دی ۱۳۸۶
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
اينستاگرام gisoshirazi
مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...
-
خب امروز با صدای خروس همسایه بیدار شدم و شادمان که آفتاب شده بود. بلند شدم و به عنوان صبحانه میوه خوردم . داخل ظرفهای غذای همسایه نبات ری...
-
مرد جوانی در زد گفت اردکشون اومده داخل حیاط ما،داشتم دنبال اردک می گشتم یک پسره را به جای اردکه پیدا کردم که تا منو دید پا گذاشت به فرار ...
-
متنفرم از تمامی داستانها و فیلمنامه های طول تاریخ که با جمله مشابه این شروع می شود: دختری زیبا ... این یک قانون کهن است: قهرمان زن نمی تواند...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر