۱۹ دی ۱۳۸۶


دور روز تعطیلی اینجا شده بود کاروانسرا ..انواع مختلف دوست امدند و رفتند ...حرف حرف حرف ..خنده خنده خنده چایی نسکافه تخمه ناهار شام صبحانه ...الان اخرین پوست های میوه وتخمه راجمع کردم اما حوصله ام نشد بشورمشون موهایم راباز کردم وتوی تخت دراز کشیده ام ومی نویسم...
کمی خسته ام ...بیشتر دهانم درد می کند از حرف وخنده ...اما با ا ین همه چقدر این" غیبت شیرین نگاه " بعد از شلوغی خوب است...همه چراغها را خاموش کردم و به سکوت گوش می دهم...صدای گذشت زمان را می شنوم ...چقدر زندگی خوب است....فردا دوباره پا دررودخانه می گذارم ...اماالان ..این لحظه ...چیزی نمی خوام ..چرا...کمی نوازش اگر بود خوب بود...

هیچ نظری موجود نیست:

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...