۱۲ بهمن ۱۳۸۶

حداقلش


رفتم یه مهمونی که عده فراوانی نوازنده و خواننده و رقصنده در ان بودند اصلا خوش نگذشت...من از دیدن ادمها لباسها ورنگها لذت می برم ...اما رقصیدن در جمعی که نشسته اند به نظرم احمقانه است مگر اینکه همه در حال رقص باشند که بتوانی خودت را فراموش کنی...
من هیچ حسی نداشتم زمانی که این خوانند گان معروف می خواندند مثل این بود که از نوار بشنوم من نتوانستم تفاوت زنده و غیر زنده را کشف کنم ومثل همیشه هنگام شنیدن موسیقی یاد حسابو کتابام می افتم و وقتی تمام شد من میزان بستانکاری وبدهکاریم را براورد کردم دقیقا
بامزه این بود که تمام غذاها را مرد میزبان که یک کارگردان خوب است درست کرده بود بدون اینکه از هیچ زنی کمک بگیرد و الحق خوب بود حداقل از دست پخت من بهتر بود!
خانه کنار کاخ شاه بود 120 هکتار یا 1200 هکتار ...نمی دونم من اینهمه سال تهران هستم هیچوقت سعد اباد نرفتم...دلم کوچه پس کوچه هایش را خواست ...اما از تهران خیلی دور است...از مرکزی که من همیشه به ان احتیاج دارم ...باز خدا راشکر که هنوز دار و درخت پیدا می شود. صاحب مجتمع پیرمردی که تو مهمونی عاشق من شده بود، اعتراف می کرد که تمام باغ را با بلدوزر صاف کرده تا این جا را بسازد فقط یک حیاط دو متری باقی گذاشته بود که دو تا درخت توش کاشته بود جبران ان همه درخت که کشته بود.
خوبیش این بود که توی مهمانی با یه کارگردان که پول مرا نداده بود وقهر بودیم رقصیدم و در نتیجه دستمزد مرا داد!

هیچ نظری موجود نیست:

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...