۲۶ بهمن ۱۳۸۶


تو یه مهمونی چند تا دختر مینی ژوپ پوش میرقصیدن... یه خانم نسبتا مذهبی هی حرص می خورد که وای چقدر وقیح وفلان وبیسار و هی سعی می کرد شوهره را راضی کنه که از این مهمونی شنیع برن بیرون ...تو هیر و ویر رفت وسط مجلس که دست بچه کوچیکشونو بگیره ببره که یکدفعه ...دامن لنگی خانم باز شد افتاد زمین و همه مستفیض شدن ..

هیچ نظری موجود نیست:

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...