۲ اسفند ۱۳۸۶

ناخوداگاه ما


تمام شب كابوس ديدم به حد مرگ ترسيده بودم ...هيچ اتفاقي نيفتاده بود مثل هميشه كارگرداني آمده بود براي فيلمنامه ...فقط من ترسيدم... عين دختر هاي 14 ساله ...شايد چون خيلي درشت بود با دستهايي بزرگ و پر مو...دستم هنگام ورق زدن كاغذ ها مي لرزيد...من سالهاست كه با انواعي مردها برخورد كرده ام و ديگر تمامي راههاي از خطر جستن را مي دانم ...منطقم مي گفت كه هيچ دليلي براي ترسيدن نيست و او رفتاري جز تحسين و احترام از خودش نشان نمي داند...حتي زياد به من نگاه نمي كرد ولي زماني كه آخرين فيلمش را مي ديديم در آن سكوت ايجاد شده، قطرات عرق را احساس مي كردم كه از ستون فقراتم مي لغزيد ....شب خوابش را ديدم چهره اي ترسناك و رفتاري ترسناك تر...و نمي دانم چرا امروز راه رفتن در خيابان هم دشوار شده بود

هیچ نظری موجود نیست:

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...