غزل وعرفان می رن کلاس زبان ...دو تا بچه 5 ساله ،غزل 19 شده عرفان 17 . غزل عر می زنه که چرا بیست نشده ...همه دارن به غزل دلداری می دن که 19 هم داداش بیسته و نگران نباش وفلان و بیسار
عرفان فقط گوش می دهد. از عرفان می پرسم: زبان چند شدی؟ با بی خیالی رد می شود و می گوید: فکر کنم... خواهرشو آوردم..
۲۳ فروردین ۱۳۸۷
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
اينستاگرام gisoshirazi
مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...
-
خب امروز با صدای خروس همسایه بیدار شدم و شادمان که آفتاب شده بود. بلند شدم و به عنوان صبحانه میوه خوردم . داخل ظرفهای غذای همسایه نبات ری...
-
مرد جوانی در زد گفت اردکشون اومده داخل حیاط ما،داشتم دنبال اردک می گشتم یک پسره را به جای اردکه پیدا کردم که تا منو دید پا گذاشت به فرار ...
-
متنفرم از تمامی داستانها و فیلمنامه های طول تاریخ که با جمله مشابه این شروع می شود: دختری زیبا ... این یک قانون کهن است: قهرمان زن نمی تواند...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر