۵ اردیبهشت ۱۳۸۷

تو این فرهنگسرا که هستم پیش دبستانی هم دارن...منم بعضی وقتا می رم سر کلاسشون عشق وحال با این بچه ها ...امروز درس مشاغل داشتن و بچه ها شغل پدرها ومادر ها را می گفتن و دو تا مربی جوان وجذاب شغلها را توضیح می دادن تا رسید به مژده ...مژده دختربچه ای به شدت زشت وبامزه است نصف صورت به بالا ابرو است و بقیه صورت هم اندازه نخود با دندونهای نصفه نیمه و نوک زبونی حرف زدن...مژده در حالی که بادستاش به صورت وبازو و شکمش اشاره می کردمی گفت:
سانوم بابای ما ساله می سنه اسمارو تنسونو بدنسونو صورتسونو می سوره می سارتسون تو ساله
یکی از مربی ها که زودتر از ما فهمید دخترک چی می گه سرشو گذاشت رو میز و شانه هاش از خنده تکان می خورد...من و مربی دوم قضیه را نگرفته بودیم و مربیه گیج میگفت : اره بچه ها... بابای مژده فکر کنم توشهر داری کار می کنه
اما مژده همچنان اصرار داشت: نه سانوم بابا ی ما اسمارو تنسونو بدنسونو صورتسونو می سوره می سارتسون تو ساله
حالادیگه بچه ها هم یه چیزهایی فهمیده بودن و می پرسیدن :خانم باباش آدمارو چال می کنه؟
حالا دیگه من ودومی هم دوزاری مون افتاد ...
سی ثانیه ای در این وضعیت فاجعه گذشت وصدای در زدن امد..مربی دوم خوشحال از راه نجات رفت در وباز کرد و ناگهان یکه ای خورد و در رادوباره بست ...به در اشاره کرده وبه من فهماندکه پشت در پدر مژده است
حالا تصور کنید سه تا معلم با 30 تا بچه(و به خصوص مژده) که نباید بفهمن مرده شور بودن شغل خنده دار(ودردناکی) است وپشت در یکی از انها دنبال دخترکش آمده است....و هیچکس نمی توانست در را برایش باز کند...گروتسک

هیچ نظری موجود نیست:

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...