8 شب وارد خانه شدم تمام روز راه رفته بودم و بی هوده ...بی هوده...لباسها را شب قبل شسته بودم و در سراسر خانه پخششان کرده بودم تا خشک شوند...حتی نگاه کردن به آنها حالم را بهم می زد...ظرفهای یک هفته در ظرفشوی خستگی ام را طاقت فرسا می کرد...رفتم اتاق افتادم رو تخت و به در حمام نگاه می کردم و ...آن در خیلی دور ...خیلی سخت و غیر ممکن بود... موبایل زنگ زد و کی بود؟
مهمان ناخوانده...
نیم ساعت بعد گیس طلای تر وتمیز و آرایش کرده داشت با مهمانش رانی می خورد واس ام اس می خوند و عکسهای همسر دوست را نگاه می کرد... لباسها هم داخل کمد و کشو رفته بود و ظرفها هم شسته شده بود...
۱۵ اردیبهشت ۱۳۸۷
چه بازیگری هستیم ما...
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
اينستاگرام gisoshirazi
مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...
-
خب امروز با صدای خروس همسایه بیدار شدم و شادمان که آفتاب شده بود. بلند شدم و به عنوان صبحانه میوه خوردم . داخل ظرفهای غذای همسایه نبات ری...
-
مرد جوانی در زد گفت اردکشون اومده داخل حیاط ما،داشتم دنبال اردک می گشتم یک پسره را به جای اردکه پیدا کردم که تا منو دید پا گذاشت به فرار ...
-
متنفرم از تمامی داستانها و فیلمنامه های طول تاریخ که با جمله مشابه این شروع می شود: دختری زیبا ... این یک قانون کهن است: قهرمان زن نمی تواند...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر