با کیسه های خرید در دستم به سمت خونه می رفتم...یه مرد میانسال چیزی گفت.. فکر کردم آدرس می پرسه ...بهش نزدیک شدم که درست بشنوم چی می گه و ...بعد شنیدم ... تا عمق جانم ترسیده بودم ...تا خونه دویدم...اومدم جلو اینه و به خودم نگاه کردم... مانتو کارمندی آبی رنگ، مقنعه و شلوار سورمه ای... بدون آرایش و خستگی پایان یک روز کاری در چهره ...و هیچ نشانه ای از جنسیتی که بتواند چنین تخیل سادیستیکی را ایجاد کند...به کجا می رویم؟
۲۹ خرداد ۱۳۸۷
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
اينستاگرام gisoshirazi
مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...
-
خب امروز با صدای خروس همسایه بیدار شدم و شادمان که آفتاب شده بود. بلند شدم و به عنوان صبحانه میوه خوردم . داخل ظرفهای غذای همسایه نبات ری...
-
مرد جوانی در زد گفت اردکشون اومده داخل حیاط ما،داشتم دنبال اردک می گشتم یک پسره را به جای اردکه پیدا کردم که تا منو دید پا گذاشت به فرار ...
-
متنفرم از تمامی داستانها و فیلمنامه های طول تاریخ که با جمله مشابه این شروع می شود: دختری زیبا ... این یک قانون کهن است: قهرمان زن نمی تواند...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر