در کلاس زبانی که من می رم(بله احتمالا من تا آخر عمرم دارم می رم کلاس زبان) یه مرد میانسال هست که زودتر از موقع پیر شده ..لاغر و با دندانهای از دست رفته و همیشه هم یک لبخند کودکانه بر لبشه ... یک کوله پشتی کوچولو هم پشتش و سرعتش در یادگیری حیرت آوره...کتاب هم زیاد می خونه ..باولع...حضورش همیشه خیال من را راحت می کند که مسنترین عضو کلاس نیستم(اما گمونم خنگولترین هستم)امروز که داشتم بامعلم مون خاله زنک بازی در می آوردیم ماجرای اونو ریخت رو دایره ...
یک مدرک تحصیلی بالا دارد در رشته ای تو مایه فیزیک یا شاید هوا – فضا والبته از امریکا...یک شغل خوب و یک خانواده...و ثروتی که خودش بدست آورده.. بعد 6 سال پیش تصادف می کنه و حافظه شو از دست می ده ودیگه بدست نمی یاره..زنش طلاق می گیره وبچه هاش هم که بزرگ شده بودن و پی زندگی خودشون ... خودش می گه که غریبه های دوست داشتنی هستند...شغلش هم از دست می ده...حالا واسه خودش از اول شروع کرده و معلممون عقیده داره سرعتش در یادگیری به خاطر اینه که قبلا هم چندتا زبون بلد بوده و این حرصش در خوندن واسه همینه...
فکرمیکردم فقط تو فیلم هندی ها همچین اتفاقاتی رخ می ده! ولی من به اون لبخند بی خیالش فکر می کنم ...خب غصه هاشم یادش رفته دیگه...اما یک قسمتش خیلی خوبه ...در نوجوانی آرزو داشتم حافظه مو از دست بدم و دزیره و ربه کا را دوباره از اول بخونم...خیلی خل بودم؟
۳۰ خرداد ۱۳۸۷
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
اينستاگرام gisoshirazi
مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...
-
خب امروز با صدای خروس همسایه بیدار شدم و شادمان که آفتاب شده بود. بلند شدم و به عنوان صبحانه میوه خوردم . داخل ظرفهای غذای همسایه نبات ری...
-
مرد جوانی در زد گفت اردکشون اومده داخل حیاط ما،داشتم دنبال اردک می گشتم یک پسره را به جای اردکه پیدا کردم که تا منو دید پا گذاشت به فرار ...
-
متنفرم از تمامی داستانها و فیلمنامه های طول تاریخ که با جمله مشابه این شروع می شود: دختری زیبا ... این یک قانون کهن است: قهرمان زن نمی تواند...
۱ نظر:
خیلی
ارسال یک نظر