۲ شهریور ۱۳۸۷

روز پنجم


مسیر امروز صبح از دریا کنار - بابلسر - بابل - بندپی غربی و سرانجام روستای شیاده بود. مسیر چندان سر سبز نبود اما گمان می کنم مردمی که اسم دهشان را "گاو دشت" می گذارند باید موجودات جذابی باشند. ازنزدیکی شیاده درختان بیشتر و جنگلی تر می شدند. در روستا اول یک سقاخانه تازه ساز بود که قلبمان را فرو ریخت اما دلداری مان دادند که سقانفار اصلی بالاتر است و رفتیم بالاتر و من سرانجام سقانفاری واقعی دیدم ...حتی پله هایش همان چوبهای 100 سال پیش بود و پوشیده از نقاشی و دو طبقه و پوشیده از نقاشی در سایه درختانی بزرگ
از این آزار می بینم که کاری نمی توانم بکنم... نقاشی ها زیبا بودند اما شیروانی سوراخ شده بود و نقاشی های سقف خیلی از بین رفته بودند. آنقدر ناراحت شدم که عکاسی از آنجا را گردن دوستم انداختم و خودم طبقه پایین را عکاسی کردم. نقوشی دیدم که تا به حال نبودند و" فرشته عدالتی با دو سر و دو دست""زن-مار های به هم چسبیده"این همه شباهت در شکل ساختمان و تزئینات با شرق دور...خیلی غریب است. طبقه پایین را کلاس نهضت سواد آموزی کرده بودند و کلیدش را زنی مهربان که یک کلمه از حرف زدنش را نمی فهمدیم به ما داد. داخل اتاقک نقاشی ها سالمتر مانده بودند اما حضور تخته سیاه وپنکه و جارو در بنایی 100 تا 300 ساله! یعنی نهضت سوادآموزی جایی دیگری برای کلاسهایش نمی توانست پیدا کند؟
جالب حضور دو سقانفار زیبای دیگر در همان محوطه بود که نمی دانم چرا نقاشی نداشت. آنقدر عکاسی کردم که گردن ودستهایم دردگرفت وشکمم به قارو وقور افتاد. در کنار دیوار سنگچین شده و زیر درختان بلند، کوکوی سیب زمینی خوشمزه را با فلفل و سبزی تازه واب یخ درون بطری خوردیم... در صندوق نذورات آنجا که خودش عتیقه بود، پول انداختم و بر نرده های کنده کاری شده اش پارچه سبزی برای آرزوهای مادرک گره زدم... روستا بوی یک روستای حقیقی می داد و هنوز روی شیروانی هایش خزه ها سبز بودند.بیرون که آمدیم دوستم نقاش و نجار این سقانفارها را دعا می کرد که باعث شدند او بتواند دکترایش را بگیرد.
در بازگشت خواستیم سد شیاده را ببینیم که گفتند آب ندارد. عسل کوهستان دیدم که گرانتر از عسل دشت بود...و بامزه این بود که اون وسط های جاده یکی مغازه زده بود با عنوان" قلیان و چای اوین، درکه"فکر می کنید منظورش چی بود؟
عصر ویلا و هندوانه خنک و دوباره دریا ..اقا این دریا هم عجب موجودات عجیبی دارد. به دلیل تعطیلات ویلایهای که تمام سال خالی بودند پر شده بودند و انواع اقسام موجودات به لب دریا آمده بودند. یکیش خانمی بود که در آب سیگار می کشید، دیگری خانمی که تمام نقاط بدنش یا خالکوبی بود و یا حلقه آویزان کرده بود...مادری که بچه اش را داخل امواج شیر می داد و پیرزن خوشگلی که به دلیل نامعلومی فکر می کرد خوش صداست و تمام مدت می خواند...عجیب تر از همه یک گروه خانم بودند که با مانتو شلوار و مقنعه مشکی داخل آب آمده بودند. خیلی ناراحت کننده بود ،تضادشان با فضا آزار دهنده بود، در منتها الیه ساحل کنار پرده چسبیده به هم ایستاده بودند، بزرگهایشان مشکلی نداشتند و بی خیال بودند اما سه دختر جوان رنگپریده متوجه نگاههای متعجب دیگران بودند وحتی آب بازی نمی کردند فقط ایستاده بودند و امواج تکانشان می داد ،حتی سایه ای از لبخند و شادی در صورتشان نبود و تنها به دخترانی که از روی تیوپ داخل آب می افتادند نگاه می کردند که جیغ می کشیدند و می خندیدند...

هیچ نظری موجود نیست:

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...