۲۲ شهریور ۱۳۸۷

مسخ عاشقانه


دوستم نقاشی بااستعداد و فعال بود. با وجود سن کمش اولین نشانه های شهرتش در محافل هنری دیده می شد و به قول استادش یک گام دیگر تا جایزه اول تصویرگری فاصله داشت. لباس پوشیدنش زیبا ، شلوغ و دلپسند بود و موهایش در هر ملاقات یک اثر هنری جدید بود و همیشه آوانگارد .در تمام لحظات دید هنری اش با او بود. زیاد اهل مطالعه نبود اما از اخبار جدید دنیای هنر خودش کاملا آگاه بود. خانه اش کوچک و شلوغ و شاد بود. پر از تابلو و رنگ و بو، پر از آت آشغالهای زیبا و بی نظمی که خود یک نظم دلپذیر بود و می توانستی روزها و روزها در آن شلوغی چیزهای جدیدی کشف کنی: یک سی دی موسیقی ناب، یک آلبوم عکس، یک عالمه صدف های رنگی. درشهرستان استاد دانشگاه شد و تحولی در رشته نقاشی آن دانشکده کوچک بوجود آورد، جایی که دانشجویان فقط بلد بودند رودخانه و درخت بکشند. پس از مدتی معاون پژوهشی همان دانشکده شد و دانشجویان همگی عاشقش بودند تا ...
دوستم ازدواج عاشقانه ای کرد
پس از یک سال به خانه اش در شمال شهر رفتم، خانه ای بزرگ و تاریک با مبلهای سنگین و تیره. روی در یخچالش لیست غذاهایی که باید بپزد را چسبانده بود. نهار را روی میز بزرگی سرو کرد که صندلی های معذبی داشت و بشقابها را قبل از گذاشتن در ماشین ظرفشویی با دقتی شدید پاک می کرد. درتمام مدت دیدارش هر از گاهی بلند می شد و پارکت ها را تی می کشید. از دانشگاه استعفا داده بود و تاریخ نمایشگاهش را کنسل کرده بود . تابلوها و کامپیوترش را در اتاقی کوچک کنار میز چرخ خیاطی و میز اتو گذاشته بود. چاق شده بود و نام شوهرش را 37 بار تکرار کرد.

هیچ نظری موجود نیست:

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...