۲۹ آبان ۱۳۸۷

تین ایجر های غمگین من

هرچی فکر می کنم چرا من این قدر دوستشون دارم نمی فهمم. این دخترای خل و چل بازیگرای تئاترم...همیشه فکر می کنم کاش امکان داشت من تمام جلسات تمرین را ضبط کنم. در ابتدا همه برایم بی شکل و بی نام هستند و به تدریج که جلو می رویم شخصیتهایشان شکل می گیرد. اوایل خیلی اذیتم کردند و منهم حسابی از خجالتشان در آمده بودم ...اما حالا...امروز انقدر خندیدم که اشک می ریختم و به دنبال دستمال کاغذی می گشتم و آنها مرا بغل کرده بودندو با اغراقی مضحک دلداریم می دادند که : خانم تورو خدا گریه نکنین ما تحمل اشک شما رانداریم...
نمی دونم کی شروع کرده که هنگام عصبانی شدن من شانه ها یم را ماساژ دهد ..الان این تبدیل به یه رسم بامزه شده که برایش نوبت عوض می کنند و مدام مهارتشان را به رخ هم می کشند و من باید نظر دهم که کدام کارشان از همه بهتر است ومن دیگر بدون دیدنشان از روی فشار دستهایشان می فهمم که کدامشان است.
امروز هیچکس دیگر در موسسه نبود و در حال انتخاب موسیقی بودیم ویه موسیقی والس هم این وسط اومد ...همه تمرین رارها کرده بودند و با هم والس می رفتند انهم باچه جدیدی
عادت بدی که دارند روی زمین می نشیند و تلاش موسسه برای جلوگیری از کار انان بی فایده بود. امروز با خنده بهشون گفتم که یک پزشک به من گفته که زنان ایرانی12 سال آخر عمرشان به دلیل چهارزانو نشستن فلج خواهند شد همه به سرعت یک صندلی جلو کشیدند...
هنوز اسامی واقعی شان رانمی دانم و با نام نمایشنامه صدایشان می زنم، مدام درباره تعداد مانتو های من حدس می زنند و درباره سن من...اصلا میل ندارم که به جای آنها باشم دوران سختی دارند هفته ای سه امتحان، فشار شدید مدرسه به خاطر بالا رفتن آمار قبولی دانشگاه، استرسی که هر دبیر برای درس خود وارد می کند...و به تئاتر که می رسند رها هستند و خودشان ...همیشه هنگام ورود من به سالن غمگین، عصبی یا بی حالند و در پایان تمرین در حال رقص و آواز...زمانی که موسیقی به نقششان می خورد خودشان دست می زنند برای خودشان
وقتی وارد می شوم تمام بلایایی که در هفته گذشته به سرشان آمده است برایم ردیف می کنند... امروز یکی چشمش کبود شده بود و هفته پیش پای یکی ضرب دیده بود... و عینک اون یکی شکسته...
امروز یکی از آنها یه پستونک قرمز آورده بود و هر از گاهی در اوج کار مکی به آن می زد و خستگی از تن همه می رفت...
هنوز نمی دانم که چرا اینقدر دوستشان دارم

هیچ نظری موجود نیست:

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...