به دنبال نامی برای فیلمم بودم و رفتم سراغ اشعار دیدم که کتابهای شعر را در انبار گذاشتم. مدتی در زیر سایه شرمساری نشستم....آنان خواندن را به من آموختند و حالادر کارتون هستند کنار یخچال کهنه و لباسهای زمستانی!
به یادشان آوردم ...پریا، آی آدمها، علی کوچیکه، دلم به حال باغچه می سوزد،با چشمها زحیرت این صبح نا بجای...افسانه، داروک و آیه تاریکی....ای هفت سالگی،وارطان سخن نگفت.....
متبرک باد نامشان نیما فروغ شاملو ...
۳۰ آبان ۱۳۸۷
ای دیریافته با تو...
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
اينستاگرام gisoshirazi
مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...
-
خب امروز با صدای خروس همسایه بیدار شدم و شادمان که آفتاب شده بود. بلند شدم و به عنوان صبحانه میوه خوردم . داخل ظرفهای غذای همسایه نبات ری...
-
مرد جوانی در زد گفت اردکشون اومده داخل حیاط ما،داشتم دنبال اردک می گشتم یک پسره را به جای اردکه پیدا کردم که تا منو دید پا گذاشت به فرار ...
-
متنفرم از تمامی داستانها و فیلمنامه های طول تاریخ که با جمله مشابه این شروع می شود: دختری زیبا ... این یک قانون کهن است: قهرمان زن نمی تواند...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر