۱۱ آذر ۱۳۸۷

روز دوم: ناهارخوران


من از آن آدمها هستم که در انتظار صبحانه از خواب بیدار می شوم و دیدن یک سفره داغ صبحانه در خانه دوستم شروع یک روز پر از لذت بود. لذت بیشتر اینکه به دلیل پیاده روی دیروز و حمام آب گرم و همینطورتاخیر دوست سوم که در راه مانده بود باعث شد تمام صبح را رختخوابی گرم گذراندم و بین خواب و بیداری ماجرای تاخیر زهرا را می شنیدم. قطارشان بین بهشهر و بندر ترکمن خراب شده و دیزلی را از بندر ترکمن فرستاده اند اما دیزل آنچنان هنگام اتصال به قطار کوبیده که تعداد زیادی از مسافران زخمی شدند. چند آمبولانس زخمی ها را برده ، مرد ها خودشان را از لای پنجره بیرون انداخته اند و با موتوری ها و تراکتور های گذری رفته اند و زنان در کابین ها زندانی مانده اند تا دیزل دومی از بهشهر فرستادند و آنان را به انجا برده و از انجا با اتوبوس به گرگان آورده اند. زهرای خوش بین که به جای 7 صبح 1 بعد از ظهر رسیده بود از منظره زیبای محل توقف می گفت و فاطی عصبی را حرص می داد و من خوشحال از خورشت کرفسی و ترشی که مامان زهرا با او روانه کرده بود. بعد از خوردن آن ناهار خوشمزه برای پیاده روی به سمت ناهار خوران رفتیم.
به شدت به گرگانی ها حسادت می کنم که با یک کورس تاکسی به جنگل می رسند ...جدا خیلی آزاردهنده است. مسیر پر از کوچه های فرعی بود که هر کدام زیبایی غیر منتظره های را جلوی چشمانت میگذاشت. در یکی از این فرعی ها چنان زمین برگ پوش شده بود که روی آنها کله معلق می زدم و خانه های که مجاور جنگل بودند (باور می کنید؟) و پنجره هایشان به درختها باز می شد. با مزه رنگ ساختمانها بود که همه شاد وشنگول بودند با اسامی زنان ویا گلها. مردم نیز ورزش دوست به نظر می رسیدند بخصوص حضورفراوان زنان کتانی پوش جالب بود. تنها حضور یک فاضلاب بد بو( و خوشرنگ) به شدت ناراحت کننده بود و نمی دانم که چرا کسی برای آن کاری نکرده بود. طبعا ماهم باقالی خوردیم و عکس گرفتیم و موسیقی و غیره و ذالک ...تا شب که مه زیبا همه جا را گرفت .

هیچ نظری موجود نیست:

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...