۲۴ فروردین ۱۳۸۸

شیدا


وسط غوغای کف زدنها و موسیقی و صدای سخنران، دوستم را چند صندلی آن طرف تر دیدم. شادمان به سمتش خیز بر داشتم و خیلی،خیلی طول کشید تا به یاد بیاورم که او زنده نیست..
دوباره روی صندلی نشستم و با وحشت به دختری که تا این حد بی رحمانه شبیه او بود نگاه می کردم، فرم دهانش وقتی بهم می فشرد ،شانه هایش و مدل ایستادن و سر تکان دادنش ..حتی برق چشمانش هم همان بود.
وسط آن همه جمعیت چندان تنهایی عظیمی در اطرافم ایجاد شد و حسرت که دلم را چنگ می زد.. حسرتی دردناک که می دانی هیچوقت، هیچوقت ،هیچ کس،هیچ کس نمی تواند جایگزین کسانی شود که دوست داشته ای و از دست داده ای.

۱۱ نظر:

bahman گفت...

اشکمو در آوردیا!

زن معمولی گفت...

گرچه شاید برات اهمیتی نداشته باشه اما میفهمم.غم عظیمیه

Perin گفت...

براي من خيلي ملموسه، خيلي خيلي
روحش شاد

خانمه گفت...

اين حس رو نداشتم تا بحال .
اما عجيب تو عالم خواب با مادربزرگ مرحومم وقايع روزانه رو زندگي ميكنيم . تو زندگيم سهيمه انگار.

پرند گفت...

واااااااااااااای ...
چه وحشتناک !
نمی دونم چه حسیه در مورد آدما ... ولی خود من یه چیزی مشابه این توی ذهنمه که برای یه موقعیت کاملا از دست رفته بود ! این گیج زدن ذهن و ...
خوشبحالش که دوستی مث شما داره که این طوری به یادش هستین . روحش شاد !

ناشناس گفت...

more than ten thousands miles makes it safe for me.....

میثم الله‌داد گفت...

:(

میثم الله‌داد گفت...

Rest in peace

محمّد گفت...

جای خالی یه آدمهایی توی این پازل زندگی با هیچ چیزی پر نیمشه! همین جوری خالی و سفیده و خودشو نشون میده

مستانه گفت...

گاهی هم لازم نیست این همه شباهت وجود داشته باشه. بوی یه عطر آشنا هم می تونه تمام این حسها رو زنده کنه. :(

جرجیس گفت...

یاد شیدا به خیر-یکی از اولین جوایز زندگی مو مدیون اونم

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...