۳ مرداد ۱۳۸۸

امروز تو یه کتابی خوندم


پادشاه پس از رسیدن به قدرت، کینه فراوانی از مردم ری داشته است بابت اینکه روزی او را نخواسته بودند. پس یکی از فرماندهان خود راحاکم ری کرد و از او خواست به هر صورتی که می تواند ری را از میان بردارد.
حاکم ِجدیدِ ری تنها دو دستور داد: گربه ها را بکشند و ناودانها را بردارند.
چندی بعد شهرپررونق ری، از هجوم موشها و خرابی های باران، به شهر ارواح تبدیل شد.

۷ نظر:

ffoonntt گفت...

اینم یه نمونه " با پنبه سر بریدن هستش "
ولی عجب حاکم با تدبیری !

ابک گفت...

روش بهتری هم هست
این که سگها را آزاد بگذارند

zendegi گفت...

اسم کتاب چی بود؟

کیقبا د گفت...

و حاکمی که گفت : دروغ بگویید ... دروغ بگویید تا دروغ بگویند و دروغ بشنوند ... تا آن شود ... تا آنی بر سرشان آید که شاه شاهانشان نخواست ....

مرجان گفت...

یکی از چیزائی که باعث می شه این جا رو دوست داشته باشم اینه که همیشه ی خدا آپه و دست خالی برنمی گردم ... گیستان طِلاتر باد

omid گفت...

آزادی را
و شعر را

ناشناس گفت...

مگه تو شهر ری چقدر تو سال بارون می یاد که با نبودن ناودون خونه ها خراب شن؟این بیشتر شبیه افسانه است تا حکایت تاریخی( یه چیزی تو مایه های جومونگ)

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...