امروز یه دختر بچه موبورو چشم سبز دیدم که می گفت: من تا وقتی دانشجو ام می رم پیش دبستانی و مهد کودک درس می دم اما وقتی بزرگ شدم و رفتم سر خونه زندگیم دندان پزشک می شم!
بهش می گم :رفتن سر خونه زندگی یعنی چی؟
می گه: یعنی شوهر کردم وبچه دار شدم
می گم: بهترنیست قبل از اون دندون پزشک بشی؟
گفت: نه من اشتباه شماها را تکرار نمی کنم
۱۰ نظر:
الهی بمیرم!!!!
طفلکی
حرف راست را از بچه بشنو ایضا" !!
[خنده]
دوره ای جدید در راه است شاید
احیانا اسم اون بچه نارگَُل نبود؟ :)))
آنا
حرف حساب زده بچه به جون خودم!
:)
:)
:)
کدوم ایمیل قدیمی ؟
راستی من اگر ایمیل بخوام بدم به تو ادر ست چی بود ؟ گیس طلا ات نمنه دات کام؟
ایول... ولی چرا بهش نگفتی حواسش باشه دوران دانشجوییش طولانی نشه... به این چیزا نمی گن تودهنی که. به این راحتی جا زدی؟
نیما نامداری (نویسنده وبلاگ ساز مخالف) : http://www.mokhaalef.blogfa.com/
از چند روز بعد از انتخابات، داییاش (بهزاد مهاجر) را گم کرده بود و هر جا دنبالش میگشت، پیدایش نمیکرد. آخر سر چند روز پیش بعد از ۵۰ روز جنازهاش را که چند هفته در سردخانه مانده بود، از پزشکی قانونی تحویل گرفت.
حالا قرار است امروز پنجشنبه از ساعت ۶ بعداز ظهر در خانهاش را باز بگذارد برای همه کسانی که میخواهند به شهدای اخیر، از جمله بهزاد مهاجر، ادای احترام کنند. کسی اگر میتواند به گوش موسوی و کروبی و خاتمی هم برساند. نوشته خود نیما را بخوانید:
براي كسي كه پنجاه روز بعد از مرگش، جنازهاش را تحويل خانواده ميدهند چه مراسمي بايد گرفت؟ نميدانم، اما ما قصد داريم فردا يعني پنجشنبه ۱۵ مرداد ساعت ۶ عصر، در خانه را بر روي همه كساني كه قصد دارند به شهداي بي گناهي نظير دائي من بهزاد مهاجر اداي
احترام كنند باز بگذاريم. از آنجا كه به خانواده شهداي ديگر اجازه برگزاري هيچ گونه مراسمي ندادهاند ما اين مراسم را در اصل اداي احترام به همه شهدا ميدانيم.
نشانی: سعادتآباد، ميدان سرو، شهرک مخابرات، روبروی فرشگاه شهروند، خيابان هفدهم، خيابان پيوند شمالی، كوچه ۲۲، پلاک ۱۱
پ.ن:
لطفا هر كس مي تواند به خانواده نيما سر بزند. ديروز كه رفتم ديدم كه چه دلگرمي بزرگي است اين كه بگوئيم تنها نيستند.
ارسال یک نظر