۲۴ شهریور ۱۳۸۸

‫موزه های وین

‫نقشه وینم تکه تکه ‫ شده اما در عوض یک شمای کلی ازشهر به دست آوردم. فقط نمی دونم چرا اسم ایستگاهها را که می پرسم همه می خندند. فکر کنم خیلی درست تلفظ می کنم.
از روی نقشه به سمت موزه آلبرتینا رفتم. موزه ای با ظاهری در تلفیق سنت و مدرنیته .ازپله برقی بالا می روی و از پله های بزرگ قصر پایین می آیی.
در بالای پله برقی ها یک منظره از میدان و درهای ورودی موزه است. بلیط برای یک نفر نه یورو و پنجاه سنت است . و همه جا به شدت تمیز و مرتب است. مسیر را آغاز می کنم و با انکه می دانم چه چیزی در انتظارم است مثل همیشه به ان فکر نمی کنم. تا زمانی که واردسالن می شوم. چند تابلو که نمی شناسم و دوستشان هم ندارم روبرویم هستند. سالن را به سرعت رد می کنم ومی پیچم. روبروی تابلو رنه ماگریت ایستاده ام. اولین عکس العملم خنده است. خودم را کنترل می کنم و به تابلو نزدیک می شوم و باز هم می خندم اصلا انتظار نداشتم این تابلو روبرویم باشد. تنه بریده درختی که خود تبر به دست دارد، دو سیب ماسک زده، همان سیب های معروف ماگریت و بعد پیکاسو دوباره مرا به خنده انداخت . خب فکر کن چقدر بامزه است که ادم "خانم با کلاه سبز" را ببیند . طبعا به ان اعوجاج دوست داشتنی می خندم .بازدیدکنندگان عموما گوشی اجاره کرده بودند که درباره تابلو ها توضیح می داد و من با خودم فکر می کردم که من به دانشجوهایم درباره این تابلوها چه می گفتم؟
سالن را پر از لبخند و شادی ترک کردم بی انکه بدانم قرار است در سالنهای بعدی چه اتفاقی برایم بیفتند.
باید ماجرا را از اول شروع کنم
از لحظاتی که در کلاسهایم به مبحث نقاشان قرن بیستم می رسم؟
یا از آن سالی که در موزه لور دنبال نقاشی های امپرسیونیست ها میگشتم و فهمیدم که هیچ اثری از انان در لوور نیست. چقدر نارا حت شدم؟
نه از قبلتر شروع کنم در نوجوانی که کتاب "شورزندگی" را می خواندم زندگینامه" ونسان وان گوگ" پرشور و پر درد؟
از ان قبلتر وقتی که انتشارات بهار در ان کتابهای جلد سیاه نقاشان مختلف را معرفی می کرد و من بدون انکه بدانم نقاشانی که من دوست دارم همه متعلق به یک گروه هستند؟
قبلتر برویم اولین باری که گچ پاستل به دست گرفتم و از روی یک نقاشی که نامش را نمی دانستم کپی کردم؟
من امپرسونیست ها را دوست دارم. الان دیگر نمی دانم به دلیل زندگی خاص و شخصیتهای متفاوتشان است یا به دلیل ضربه های بی پروای قلم موهایشان ویا به انعکاس نور و سایه در تابلوهایشان و یا نوستالژی آن محله نقاشان، مونپارناس ومونمارتر مرا هم دچار کرده است.
فقط می دانم تمام امروز جلوی تابلوها اشک ریختم و بازدیدکنندگان را در سلامت عقلم نگران کردم. (ابجی بزرگه می گه خدا را شکر که من نقاشی نمی فهمم)
تابلوهایی که یک عمر در کیفیت های بدِ چاپ کتابها و در صفحه های کوچک مونیتور دیده ای. تابلوهایی که یک عمر درس داده ای. تابلوهایی که روایت ترسیمشان را تعریف کرده ای. تابلوهایی که رنگهایش را تحلیل کرده ای. پرسپکتویشان را . تابلوهایی که کپی های مضحکی از انها کرده ای..
حالا کارهای سزان را ببینی، پدر کوبیسم، کسی که می خواست تمامی تصاویر دنیا را در احجام خلاصه کند. ‫بالرین های دگا را ببینی

منظره های پیسارو را ببینی با آن رنگ آبی اسمانهایش
دختران رنوار را ببینی
تولوزلوترک و‫فاحشه هایش که نقاشی از انان را بر نقاشی ازثروتمندانی که خود از انان بود ترجیح داد
سیسیلی، مانه و مونه...
هر سالن یکی از انها .هر سالن که تمام می شد فکر می کردم که دیگر تحمل بیش از این را ندارم وسالن بعدی و تابلو بعدی...در بعضی از سالنها به هیج جا نگاه نمی کردم، سرم را پایین می انداختم و روی نیمکت وسط می نشستم وبعد یواشکی از گوشه چشم شروع می کردم و فایده ای نداشت. می دیدی دقیقا روبروی تابلوی نشسته ای که همیشه دوست داشته ای و اشک امان نمی داد.
نقاشانی که دوست داشته ای، با آنها زندگی کرده ای، جملات قصارشان را تکرار کرده ای و حالا..
بدتر ان در ویترینهای اطراف سالنها با پالت رنگیِ ون گوگ روبرو شوی، با سه پایه سزان، با عینک آفتابی ادگار دگا....

تحمل می خواست که نداشتم. نمی دانم هر گالری را چند دور زدم و چقدر جلوی هر تابلو نشستم. فقط زمانی که بیرون آمدم به این فکر می کردم که زندگی ارزش زنده ماندن را دارد ...
امپرسیونیست ها را دوست دارم. زیرا بر علیه تمامی قوانین نقاشی زمان خود شوریدند. چون از آتلیه های تاریک و سه پایه های سنگین وتابلو های غول پیکر با نقش های شکوهمند شاهان و افتخاراتشان فرار کردند و در زیر باد و باران و آفتاب بر روی تابلوهای کوچک شان زنان و مردان ساده و معمولی را کشیدند و گل و درخت و نور و سایه را همانطور که بودند در لحظه ...در انعکاس... در امپرسیون...

۱۹ نظر:

پروین دخت ساسان گفت...

gistela nakon be delemoon hamchiiin

ناشناس گفت...

تا اینجای سفرت از این یکی خیلی خوشم اومد. حالا از چیش دارم فکر میکنم .

MoNO گفت...

بهم نخندی ها گفته باشم!!! وقتی داشتی تعریف می فرمودی بنده هم ییهو گریم گرفت داشتم خودم رو می ذاشتم اونجا ( تریپ همزاد پنداری ) اول موهای تنم سیخ شد بعد بغض بعد ...!!!

رامک گفت...

چه طوری تاب آوردی؟
چه طوری آمدی ییرون؟
من با خواندش بغض کردم چه برسه به دیدنشان.

هستی دخت گفت...

من هم عاشق امپرسیونیست ها هستم.باز هم دلم خواست.به زودی دختر گیسو طلا...به زودی...

ناشناس گفت...

عكس ها ديده نميشن
نه تنها اين پست كه پست هاي قبلي هم

ناشناس گفت...

حالا می فهمم که چرا جلال آل احمد می گفت باید کور باشی تا سعی صفا و مروه کنی.

خسته گفت...

حالا می فهمم که چرا جلال آل احمد می گفت باید کور باشی تا سعی صفا و مروه کنی.

آشنا گفت...

جناب ناشناس جناب خسته !
آخه وسط بحث هنر و امپرسیونیسم و اتریش و وین و ... جای صفا و مروه هست ؟
جای جلال آل احمده ؟
کم کشیدیم ازشون ؟

فیروزه سودایی گفت...

صلا کارهای امپرسیونیست جادویی در خودش دارد که من نا آشنا با نقاشی را هم جذب خودش می کند تا جایی که بعضی از مجموعه آثارشان را مثل مونه دارم .البته معلوم است که اثر چا÷ شده هر چند که چا÷ ایران هم نباشد قابل مقایسه با آنچه شما دیدید نیست .
اما براستی چه زندگی عجیبی داشتند این هنرمندان امپرسیونیستی مثل تولوز لوترک یا ون گوک !

Unknown گفت...

http://www.abcgallery.com/index.html

maahoor گفت...

taghdim be to ke dar vienn hasti:
http://www.webheights.net/speakingcohen/waltz.htm
ahangesh ke kheyli ghashang tare age az Leonard Cohen beshnavi

maahoor گفت...

inja ham mituni gush bedi:
http://www.last.fm/music/Leonard+Cohen/_/Take+This+Waltz
khosh begzareh

امید گفت...

گیس طلا! اشکم رو در آوردی!
وقتی مینیم کسی اینقدر به چیزی یا کسی عشق می ورزه غبطه می خورم...
مدتهاست که دیگه نمی دونم چی دوس دارم!
عشق کن دختر شیرازی :)

شهرزاد گفت...

هر پستت را كه ميخونم فقط دلم ميلرزه و با خودم ميگم ميشه يه روز هم من اينجا ها برم؟
بخصوص اپرا تو يه قصر.

ناشناس گفت...

ali , khob ganjinei az in tableauha
dar zirzamine honar moaser dare
khak mikhore. va hame in ganjine
be hemat ex queen maloon dar,oonja
dare khak mikhore shaydam hamashoon
ta hala bad kardan az oon zirzamin
honar moaser benevis. az ganje
javaherat dar central bank che
khabar che be sar javaherat oomade
kasi khabar dare . agar che in
rooze ganjinei az javanhaye irano
az dast dadim haminjoori
gis-tala cheshme mano navakhti.

JUYBAR گفت...

سلام گیس طلای عزیز
من مثل همیشه از خوندن سفرنامه هات لذت بردم
حالا که اینجایی نمی خوای یه سر فرانسه بزنی؟

ارماییل گفت...

باور کن این تابلو ها و نقاشها هم از دیدن تو خوشحال شدند , از دیدار کسی که یک عمر درسشون داده :) :(

نویسا گفت...

خیلی وقته وبلاگتو می خونم و خیلی وقته که سعی می کنم به تنبلی ذاتی غلبه کنم و برات بنویسم که دوست دارم اما نمی دونم چرا هیچ وقت نمی شد تا این بار...
لذت میبرم و کنار تو توی تموم لحظه های سفرت هستم.
نمی دونم چه حسی توی این پست بود که وادارم کرد برات بنویسم:خیلی خیلی خوش بگذرون دخترک احساساتی دل نازک شیرازی خیلی خیلی عزیز.
مواظب خودت هم باش.

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...