۲۱ شهریور ۱۳۸۸

‫خارج از شهر وین

برای اولین بار به خانه ابجی بزرگه رفتم. خانه ابجی بیرون از شهر وین است و چون در تاریکی رفتیم زیاد متوجه مناظر نشدم.بعد از عوض کردن دو قطار به اتوبوس رسیدم. جالب است که اتوبوس های شبانه ای وجود دارند که هیچکس نیاز به ماشین شخصی پیدا نکند. فردا صبح بیدار شدم و دیدم که این منظره پشت پنجره اش است.
‫در حیرت فضا بودم که یک دارکوب به شدت خوشرنگ روی همین درخت نشست . در خانه ابجی این گلدان بزرگ بود که در خیابان پیدایش کرده بود. روی کاغذ پایین گلدان نوشته شده بوده: هرکس مرا دوست دارد می تواند مرا با خود ببرد به صورت یک تکه یا تکه تکه
‫طبعا خواهر ان را یک تکه به فرزندی قبولش کرده بود و کلی هم دلش سوخته بود و من در جوابش می گفتم خیلی دلت بخواد!
‫صبحانه را رو خوردیم و بیرون دویدم. فضا بسیار شبیه شهرک های ویلایی شمال است. خانه ها شیروانی دار و گل کاری شده و ان رطوبت خاص فضا. راه رفتن در خیابانهای طولانی و خلوت و سرسبز خیلی لذت بخش بود. همه ویلاها مسکو نی بودند و هیچ مغازه یا ساختمان تجاری وجود نداشت. جایی مناسب برای بزرگ شدن هر نوع کودکی...زنان خانه دار در پشت پنجره ها یا حیاط خانه ها دیده می شدند و جلوی تمام خانه ها ماشین بود. اتوبوس همه برای رسیدن به دورترین خانه ها بود
‫طبق ادرسی که ابجی داده بود به یک مرکز خرید در ان نزدیکی رفتم. مجموعه ای از تمامی فروشگاههایی که تا به حال دیده بودم در انجا بود و باز هم انبوه کافی شاپ ها و رستوران ها و...یعنی در خارج شهر نیز تو به همه چیز دسترسی داشتی...
‫و من طبق معمول همیشه شمع و جاشمعی خریدم
به خانه برگشتم و نهار خوشمزه ابجی بزرگه را خوردیم و خوابیدم که عصری به راه بیفتیم. عصر به شهر برگشتم. قطار هر نیم ساعت به مرکز می رفتم و مثل همیشه سر وقت. قطار بیرون شهری خیلی تروتمیز بود شبیه قطار خط کرج(دستشویی هم داشت
‫و مناظر پشت پنجره.یک دبستان بزرگ هم در ان حوالی بود . به نظر می رسد که انها برای ساختن خانه ها درختها را بریده اند اما چنان دقیق که دقیقا پشت پنجره درخت چند ساله بود یعنی فقط زمین زیر ساخت را قطع کرده بودند و نه مانند مهندسی ما که کل قطعه را پاکسازی می کنند و بعد از ساخت خانه در حیاط و کوچه ان تازه چند نهال ریقماسی می کارند
‫در مرکز شهر بناهایی را که قبلا در شب دیده بودم در نور عصر دیدم.و بوی بد اسبهای گالسکه های توریستی...در سالن اپرای شهر برنامه ای اغاز شده بود و همزمان همان برنامه بر روی ال سی دی برای رهگذران پخش می شد . صندلی هم چیده شده بود
‫مردی اطریشی از من درباره خودم می پرسید و ایران را می شناخت و مدام از تاریخ پر سابقه ان می گفت و نگران ماجراهای سیاسی این روزها بود ...امروز توریست خیلی زیاد بود که در دسته های بزرگ پشت سر راهنمایشان می رفتند و گوش می دادند. دوباره به ساحتمان زیبای شهرداری وین رسیدم و این بار برای شهربازی مانندی چادر زده بودند وباز هم غرفه های کشورهای مختلف...شب شده بود و حسابی خسته بودم و حوصله انتخاب غذا نداشتم بنابراین از غرفه امریکایی ها یک هات داگ با سس خردل گرفتم و پشت نیمکت ها خوردم
‫در شبهای وین به خانه برگشتم من نه از مترو سواری سیر می شوم و نه از نگاه کردن به این ادمهای متفاوت بخصوص این رنگ موها
‫سرانجام یک ایراد در سیستم حمل و نقل وین پیدا کردم. اتوبوسی که باید از قطار تا خانه ابجی سوار می شدم ایستگاهها را نمی گفتم و جایی هم نمی نوشت و من گوز پیچ شده بودم که کجا باید پیاده شوم با توجه به اینکه اینجا کسی با راننده حرف نمی زند یک و دو اینکه اسم ایستگاه را ابجی هم نمی دانست!
‫ابجی تلفنی گفت که دقیقه ۱۱ از اتوبوس پیاده شو..فکرش را بکن من دقیقه ۱۱ پیاده شدم و ابجی را دیدم که نگران منتظر من است!
‫حالمو بهم زدن با این نظم و ترتیبشون ها



‫تبصره: به دو نفر فکر می کنم. حافظ خیاوی و عباس جعفری ...امیدوارم در جدال با مرگ هر دو پیروز شوند

۱۳ نظر:

کیقبا د گفت...

واقعا" .
چه معنی داره اینهمه نظم و ترتیب .
باید مث خودمون باشن ا .
زندگی یخ لی وار .(یخ با کسر ی )

رامک گفت...

من دو تا عکس اول را نمی توتم بذارم.
من هم حالم بد شد! این چه وضعشه؟!

ناشناس گفت...

gistela jon, baraye Abbas Jafari che etefaghi oftade? lotfan to e-mail javab bede. montazera,ma...narahat misham az dastet age javab nadi...negaran shodam :(((
Narcis

ناشناس گفت...

I find a few news about him. don't bother yourself anymore.
narcis

حوا گفت...

من تا بحال "هیچوقت اون ور نبودم" اما همیشه فکر میکنم اگر بروم احتمالا احساس بدی پیدا میکنم. چیزی شبیه این که آدم خودش را نشناسد. یک بخش (بزرگی) از ما را آخر همین محیط اطرافمان می سازد. یعنی من جایی که همه چیز سر وقت است، و خیابانهایش بوی دیگری می دهد و حتی وقتی راه می روم صدای حرف زدن آشنای هیچ مادر و بچه ای را نشنوم،یعنی من در چنین جایی باز هم همین منم؟

Red گفت...

البته کیقباد جان با عرض پوزش: یلخی است نه یخ لی.
گیس طلا جان شما دریکی از زیبا ترین شهرهای جهان هستید! هیچکدام از اینها هم تعجبی ندارد. تعجب از خودتوست اگر بخوای برگردی بری ایران!! تو خلی؟

Red گفت...

حوا جان کاملا در اشتباهی. من از زمانی که اومدم این طرف تازه احساس کردم آدم هستم! و تازه از این که زنم نه تنها عصبی و ناراحت نشدم بلکه خیلی خیلی هم خوشحالم از زن بودن خودم! و طعم آزادی طعمی است مطبوع.....جای تاسف اینکه تمام مسایل ایران از سر رژیمش نیست....خانه از پای بست ویران است......

شهرزاد گفت...

چقدر خوب توصيف ميكني همه چيز را
انگار كه خودم انجا هستم. خوش بحالت با اين همه لذتي كه نصيبت شده.
دو سه تا عكس اول را نمي توانم ببينم و خيلي هم دوست دارم هم گلدان را ببينم هم منظره پشت منزل خواهرت.

حوا سپید گفت...

حتی یک دفعه هم نگفتی کاش حوا اینجا بود !

ناشناس گفت...

gis tala joon, man chand sali to Wien zendegi kardam, ama intori ke to shahr ra tosif mikoni, delam mikhad ye bare dige bar gardam. kheili lezat mibaram. behet khosh begare va baz ham benevis.
Nadine- khosh bashi.

زرافه خوش باس گفت...

من يه گلدون سرو مطبق خيلي بزرگ دارم كه خيلي دوستش دارم چون خودم بزرگش كردم و آخرين طبقه اش رو تو خونه ما در آورد.اما الان جايش رو ندارم فكر كردم اگر بذارمش بيرون خونه با يه چنين يادداشتي چه بلايي سرش مياد. اگر اونجا بودم حتما اينكارو مي كردم..

کیقباد گفت...

رد عزیز ممنون .
راس میگی یلخی درسته .

MoNO گفت...

اما حالا خودمونیم 11 دقیقه یعنی چییییییی؟؟؟

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...