مربی رانندگی ام زن تپلی و کوتاه و خوشگلکی است که همیشه در حال خوردن خوراکی است و مدام به من هم تعارف می کند اینقدر که بعضی وقتا فکر میکنم اومدیم سیزده بدر. چهارده سالگی شوهر کرده و الان دو پسر بزرگ بیست و چند ساله دارد. هر جلسه شوهرش تماس می گیرد و او چنان عاشقانه با او صحبت می کند که من لذت می برم.
فقط برایم عجیب بود که هربار قبل از جواب دادن به تلفن همسر از من می خواست به صدای بلند از اوسئوالی بپرسم که شوهر بشنود. شک کردم که مرد از این پارانویید ها باشد. امروز شوهرتماس گرفت که کجایید و امد به خیابان ما. زن به سرعت خوردنی ها را جمع و ماشین را مرتب کرد. مرد احوالپرسی کوتاهی با من و همسرش کرد و کمی دروغ هم گفت که این طرفها بوده و ... به زن گفت که لپش پفکی شده و رفت، دیگه مطمئن شدم . مرد کم مو و لهجه داری بود که بسیار مسن تر از مربی می زد . به مربی تیکه ای انداختم که سردلش باز شد.
اقای مهندس تا چهار سال اول ازدواج اجازه خروج او از خانه را نمی داده ...حالا در این سالها زن به تدریج فضای تنفس خودش را بازتر کرده است. علت این قربان صدقه ها هم همین است که مرد اجازه دهد او کار کند. از زن می خواهد لباسهایی را بپوشد که سنش را کمتر نشان دهد. روزی چندین بار تماس می گیرد و تنها جایی که تنها می اید همین اموزشگاه است.مرد تازگی خودش را لاغر کرده وبه امید جوان شدن که پیرتر شده و سال به سال بدبینی اش بیشتر می شود...
در پایان زن با شیرینی می گوید: من همش بهش می گم ظاهر ادم که مهم نیست من سیرت تو را دوست دارم
۳۰ آبان ۱۳۸۸
داستان قدیمی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
اينستاگرام gisoshirazi
مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...
-
چهل عدد مقدسی در اساطیر ایران است. اهورمزدا آسمان را در 40 روز می سازد. چهل تعداد روزهای ناپدیدی هفت ستاره خوشه پروین است. در بابل بر یکدور...
-
مرد جوانی در زد گفت اردکشون اومده داخل حیاط ما،داشتم دنبال اردک می گشتم یک پسره را به جای اردکه پیدا کردم که تا منو دید پا گذاشت به فرار ...
-
تولدم مبارک
۱۴ نظر:
الهی بگردم برای اون دنده ات . عزیزم.
آخی یاد تعلیم رانندگی به خیر
یه مربی داشتم خیلی باحال بود همیشه می گفت بین یه ماشین آتشنشانی و یه ماشین شخصی و یه نیسان همیشه اول حق تقدم با نیسانه بعد آتش نشانی بعد ماشین شخصی
آیا داستان می پاید... سیرتش را می گویم
آفرين به اين زن با عقل!
خونه داریت به سفر رفتن و سفرنامه نویسی و آدم شناسیت نرفته ها!!!
واقعاً زجرآوره ، هم برای زنه و هم برای شوهره!
این بار که زنگ زد، صدای یه مرد صداکلفت رو در بیار! میتونی؟
بعدش بیا اینجا تعریف کن که چی شد!
خدا بد نده ...دنده کی ترک برداشت ؟
حالا اگه زیر هیجده سال اینجا رد نشه ، حکما" زن و بچه دار رد میشه .
ممکنه شرم کنن از خوندن بعضی کامنتا !
یه کم دوستان جوانسال ملاحظه ی این بندگون خدا بکنن بد نیست . ثواب داره . جای دوری نمیره .آ قربون پسر
ترک خوردن دنده به شیرجه توی آب ربط داره یا لباسشویی به روش دوران پارینه سنگی؟
شایدم به لیبرالیسم؟ خدا لعنتشون کنه.
مردم چه زندگی های مزخرفی دارند...
آزاده
وای خدای من عجب مردایی پیدا میشن...
مگه مجبوره همچین آدمی رو تحمل کنه؟ :|
آخی! چه زن ٍ دلرحیمی بوده طفلک....
به نظر من تمام جذابیت داستان توی این لحن ٍ تعریفکردنتون بود
(:
پس چه مربیه باحالی داریا.
به اميد روزي كه اين بي عدالتي ها به چشممون اينقدر آشنا نباشه و عادي به نظر نياد
ارسال یک نظر