۹ دی ۱۳۸۸

سال بد


درخانه گلدانهای کوچک و زیادی دارم که وقتی بی حالند نگران می شوم و وقتی سرحالند شادمان. آبشان می دهم، خاکشان را عوض میکنم، به حمامشان می برم، با آنها گفتگو می کنم و زمانی که احساساتم قلمبه می شود ماچشان میکنم.
به مرور آنان وارد خوابهای من شده اند.بخصوص زمانی که بر پهلوی دردناکم می غلتم بی آنکه بیدار شوم، در خواب گلدانهایم می خشکند و می پوسند ومی ریزند.

۱۱ نظر:

خود................. ارضایی گفت...

وقتی به پهلوی دردناکم می خیزم ! خوب بود ممنون !

Mastane Mim گفت...

چه خوشگل شده اینجا

هنوزم درد داره یا اینکه دوباره شده؟

عسل چشم گفت...

همه غمگینیم....

فرا گفت...

:-( خیلی ساده بود اما پر احساس

سعید گفت...

آخی! :(

Yasmean گفت...

درد پهلوی تو به گل نشستن باغیست سرسبز به وسعت کشورمان و بزرگتر

ناشناس گفت...

چی شده یه دفعه تحولی تو نوشته هات بوجود اومده !!

عيد نو گفت...

دعا ميكنم
گلدانهايت هيشه سبز
طراوت گلدانهايت بي زوال
زردي و ريختن از برگهاي نازنينشان دور
خاك گلدانهايت بي شته
هواي خانه ات پر اكسيژن تر از گلداني هر روز زياد شده و
.
.
.
قلمت پر جوشش

راوی گفت...

سلام.بهار که بیاید گلدان هات دوباره سبز می شوند. همه غمگینیم چیزی روی سینه مان سنگینی می کند.اسمش دروغ است گمانم.اما سبز خواهد شد دنیا با راستی ما
وبلاگت خیلی حوشگل شده.
خوب باش عزیزدل

ارماییل گفت...

منم گلدان یاس رازقی ام رو تا به امروز زمستان از هجوم باد و باران در امان داشته ام. . گاهی وقت ها گل میدهد . اما من به جای لبخند به دلم اشک میروید برای دوستانم ...

ناشناس گفت...

منم همین طور

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...