همه جوانها داشتند با هیجان زنجیر می زدند. یه حاج آقایی هم جوگیر شد گفت به منم زنجیر بدید . بهش دادن و رفت پشت سر یه پسری ایستاد و هنوز شروع نکرده بود که زنجیرِپسره خورد تو صورتش. همه شرمنده شدند و مرد را بردند و صورتش را پاک کردند و آبش دادند و عذر خواهی کردند. او هم چیزی نمی گفت و تحمل کرد و دوباره رفت تو صف پشت سرهمون پسره، یه چند تا زنجیر زد آخر طاقت نیاورد یک زنجیر محکم زد پشت پسره و گفت کره خر و رفت
۱۴ دی ۱۳۸۸
انتقام حسینی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
اينستاگرام gisoshirazi
مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...
-
خب امروز با صدای خروس همسایه بیدار شدم و شادمان که آفتاب شده بود. بلند شدم و به عنوان صبحانه میوه خوردم . داخل ظرفهای غذای همسایه نبات ری...
-
مرد جوانی در زد گفت اردکشون اومده داخل حیاط ما،داشتم دنبال اردک می گشتم یک پسره را به جای اردکه پیدا کردم که تا منو دید پا گذاشت به فرار ...
-
متنفرم از تمامی داستانها و فیلمنامه های طول تاریخ که با جمله مشابه این شروع می شود: دختری زیبا ... این یک قانون کهن است: قهرمان زن نمی تواند...
۱۱ نظر:
آخ که چقدر خندیدم!
فوق العاده!
دروغ میگی!!!
آخیشششش!
زنجیر خودش خورد تو صورت خودش یا زنجیر پسره خورد تو صورت پیرمرده؟ این نکته نامفهومه.
نمی دونم دقیقن این اتفاق اینقدر خنده دار بود یا طنز ذاتی شما توی نوشتن. (ظنم به دومی می بره) صبحانه ی عالی ای بود
آخی
سلام
قلم قشنگی داری، پستهای اخیرت رو خوندم.
سلام
قلم قشنگی داری، پستهای اخیرت رو خوندم.
گلناز
charismatic.ws/weblog
خيلي باحال بود
واقعا خندیدیم ( با همسرم خواندیم !! ) مرسی مرسی.
ارسال یک نظر