۱۴ دی ۱۳۸۸

انتقام حسینی

همه جوانها داشتند با هیجان زنجیر می زدند. یه حاج آقایی هم جوگیر شد گفت به منم زنجیر بدید . بهش دادن و رفت پشت سر یه پسری ایستاد و هنوز شروع نکرده بود که زنجیرِپسره خورد تو صورتش. همه شرمنده شدند و مرد را بردند و صورتش را پاک کردند و آبش دادند و عذر خواهی کردند. او هم چیزی نمی گفت و تحمل کرد و دوباره رفت تو صف پشت سرهمون پسره، یه چند تا زنجیر زد آخر طاقت نیاورد یک زنجیر محکم زد پشت پسره و گفت کره خر و رفت

۱۱ نظر:

حواس پرت گفت...

آخ که چقدر خندیدم!

navid گفت...

فوق العاده!

محسن الف. جیم. گفت...

دروغ میگی!!!

مممد گفت...

آخیشششش!

ناشناس گفت...

زنجیر خودش خورد تو صورت خودش یا زنجیر پسره خورد تو صورت پیرمرده؟ این نکته نامفهومه.

فروه گفت...

نمی دونم دقیقن این اتفاق اینقدر خنده دار بود یا طنز ذاتی شما توی نوشتن. (ظنم به دومی می بره) صبحانه ی عالی ای بود

ناشناس گفت...

آخی

ناشناس گفت...

سلام
قلم قشنگی داری، پست‌های اخیرت رو خوندم.

ناشناس گفت...

سلام
قلم قشنگی داری، پست‌های اخیرت رو خوندم.
گل‌ناز
charismatic.ws/weblog

لاغر گفت...

خيلي باحال بود

Unknown گفت...

واقعا خندیدیم ( با همسرم خواندیم !! ) مرسی مرسی.

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...