در نوجوانی به دوستانم چسبیده بودم و همه جا با آنان می رفتم. حضور در خیابان به تنهایی برایم عذاب آور بود. در جوانی مدام به دنبال کسی بودم که با او به دیدار لذتهایم بروم . برای داشتن این همراهی غیر از اصرار و التماس حتی رشوه هم می دادم.
از یک زمان مشخص به بعد از انتظار کشیدن خسته شدم و تنهایی را تجربه کردم. اول سخت بود تنهایی به خرید رفتن، به تئاتر وسینما رفتن، به نمایشگاه و فروشگاه رفتن، به کافی شاپ و رستوران رفتن.
بعد از آن شروع به کشف لذتهای گم شدن در جمعیت و فضا ومکان کردم، لذتهای خلوت ، لذتهای آشنایی با آدمهای جدید و دنیاهای متفاوت، لذت تسخیر فضا با وجود خودم به تنهایی .
بامزه اینکه حالا بعضی روزها که من فقط به دوستانم اطلاع می دهم" دارم می روم" ، همیشه کسی هست که با شادمانی همراهم شود.
الان تنها حسرتی که دارم آن سالهایی که بی هوده در انتظار یک همراه، ماجرا ها و حوادث و تجربیات فراوانی را از دست دادم.
۳۰ نظر:
خیلی خوب .
این پستت باعث شد یکم همینجوری خیره شم به لپ و تاپمو و فکر کنم من چقدر از این لحظه ها و اتفاقهای هیجان انگیز دارم تو روزمره ِ 22 ساله ام و چقدر هی همش به خاطر همون همراه و هم پا نداشتن کلا بی خیالش شدم...هووم. باید تجربه اش کنم تا دیر نشده...
eeeeee khoub shod gofti, man ham bayad bar in hesam ghalabeh konam ...mersi
Ino khili doost dashtam, baad az modatha vaghan "gis talai"boood.
کمتر پیش میاد برات کامنت بذارم. اما این بار باید می نوشتم:
مرسی گیس طلای عزیزم برای این پست زیبا و به موقع ات.
من هم این لذت تنهایی رو چشیده ام. دوستش دارم. حتی شده بعضی وقتها وقتی کسی باهام همراه می شه دلگیر می شم. ختم کلام. با تنهایی خودم حال می کنم.
من اکثرا ترجیح میدم تو جمع باشم...مخصوصا تو مسافرت که تنهایی منزجر کننده هستش...
دقیقا موافقم.
منم چنین تجربه ای رو داشتم. نباید منتظر همراه موافق موند. چون شاید هیچوقت پیدا نشه. باید راهی شد.
مرسي گيسو طلا
تو اين تنهايي
اين پست واقعا
داروي من بود
http://www.whopopular.com/Iran/Leaders-Politicians
برید بچه ها یه رای بازی بازی بدید بلکه روشون اینجا هم کم بشه
اگر میدونستم اینجوری هستی ، زودتر تجربیاتم رو در اختیارت میذاشتم.
فکر میکنم همه ما همچین دورانی رو تجربه کردیم ، یادت باشه حداقل این کشفتو به بچه ات بگی .
من الان فکر کنم به اون قسمت رشوه دادن رسیدم اما دیگه غرورم اجازه نداده. آره منم تنهایی رو شروع کردم به تجربه با اولین رفتن به کوه تنها
منم تقریباً این روند رو طی کردم یا دقیقتر بخوام بگم اواخر این روند هستم. به دوستان این تذکر رو بدم که با خوندن این متن هیجانی نشوند و بخواهند مرحله ی آخر را یکدفعه ای انجام دهند! نمی شود یکهویی رفت پله ی آخر و باید این روند خودش طی شود.
و یک نکته ی مهم تر اینکه این تنها سیر تکامل نرمال به بیرون زدن نیست! بلکه هرکسی متناسب با شخصیتش سیرتکامل مربوط به خود را دارد و سیرتکاملی که ذکرش را گیس طلا کرد بیشتر منطبق بر مجردهای بالذات! است!
پی نوشت: سبکت رو تو این پست عوض کردی! بهت نمیاد!
سلام
من خیلی دیر لذت تنهایی مسافرت رفتن را کشف کردم: دو ماه قبل از ازواج...
کلا هر نوع "چسبندگی عاطفی" باعث دردسره. حالا می خواد چسبیدن به آدمها باشه یا مثلا چسبیدن به روانگردان یا چسبیدن به پول یا چسبیدن به دوش آب گرم یا چسبیدن به کار یا چسبیدن به تن و اندام جنس مخالف بصورت دم به دم یا گاه به گاه .
می دونی ! ماها تنها چسبیدن به آدمها رو غالبا زننده می دونیم . چون باید منت موجودات زنده و زباندار و پرمدعایی به نام انسان رو بکشیم . برای همینه که بعضی از آدمهای تنها به سگ و گربه رو می یارن . چون سگ و گربه موجودات احمق و متملقی هستن که چاپلوسی آدمو می کنن و خودشونو می مالن به آدم و یهویی شاخ نمی شن و نمی رن پشت سر آدم صفحه بذارن که این بابا به من کنه و زیگیل شده . پر حرفی کردم و می خوام دوباره بگم هر چیزی که آدم بهش کنه و زگیل بشه ممکنه زننده و شرم آور نباشه اما نهایتا نابخردانه است . حالا سوالم از شما اینه که پس به چی باید دل بست ؟ شما به من بگو ؟ من گمان می کنم هم به هیچی و هم به همه چی !
شاید باید مثل همین هایی که با یک اشاره همراهت می شوند همراه می شدی.
جانا سخن از زبان ما گفتي
من نوجوونیم عین شما بود ...
الآنم که تنهایی هر چی رو کشف می کنم مث شما ... با این فرق که ظاهرا تنها نیستم
من هم مدتهاست همين حس رو دارم و تنهايي با خودم لذت مي برم
حسرت نخور، حداقل تو تنهاییت فرصت پروانه شدن داشتی. حتی اگر فکر کنی که نیستی
منم دارم فكر ميكنم چقدر تنهائيامو دور ريختم
کاملا قبول دارم حرفات خودم هم چند باری تجربه کردم تنها سینما رفتن و خرید......کلی کیف می ده.ولی نمی دونم چرا باز بعضی جاها حتما باید یکی باهام باشه
من هم گیر این تنهایی هستم. نوشته ات باعث شد به این فکر کنم که واقعا چرا تنهایی تصمیم به انجام یه کار نمی گیرم و همیشه منتظرم تا یکی باهام بیاد.
هر چند بعضی مواقع این من نیستم که همت نمی کنه. من همت می کنم اما عوامل خارجی از جمله جامعه و خانواده اجازه اون کار رو به تنهایی بهم نمی دن برای همین میشه که همچنان منتظر همراه هستم!
مثل مسافرت رفتن. خیلی بده که عاشق گشت و گذار و مسافرت باشی و خانواده بهت اجازه ندن تنهایی حتی مسافرتهای یک روزه رو بری!
نوشتت هر چند مجازی اما کلی انرژی مثبت بهم داد ممنون
cheqadr bahat movafeqam
سلام
گاهي لازمه يكي باشه . مهمه كه انتخاب گر باشي ولي هم تنهايي و هم همراهي لازمه
خوب مینویسید ...At all
سلام من دردوران جوانی و نوجوانی که بودم لذت رمز و راز همون تنهایی که گفتی بردم ولی نذاشتن ادامه بدم از بس سرکوفت عاشق تنهایی بهم زدن و من افسوس اون تنهایی رو می خورم
عالی بود. عالی.
در مرور کوتاهی که به نوشته هات داشتم این یکی منو خیلی جذب کرد.
من عینا همه این پاراگراف رو تجربه کردم. دقیقا.
دنباله روی.. جمعی و بعد فردی.. و سپس تنهایی و اعتماد به نفس.. کشفیات جدید و حسرت روزهای رفته..
من دهساله که تنها زندگی می کنم. از بیست سالگی..
Interesting, this is exactly how I do it, I tell friends that "I am going to bla bla blaaaa", and it's then when they may say that they like to accompany me or not. This way they also preserve the right to decide freely
Shahrokh
نمی خوام بگم این نوشته باعث شد، ولی جرقه اش رو زد به انبار ِ باروت ِ تنهایی و بی حوصلگی ِ دو روز توی خونه موندن و نیاز به ایجاد یه تنوع. برای اولین بار تنها رفتم سینما. و عالی بود. فیلمش رو هم دوست داشتم: تنها دو بار زندگی می کنیم" مرسی خانوم طلا - یا گیسو طلا خانوم. یادتون هم بودم توی سینما!
ارسال یک نظر