تو فرهنگسرا با چند تا دختر دوره راهنمایی دارم تئاتر ماه پیشونی را کار می کنم . نوبت خروس بود که بیاد به شاهزاده خبر بده که ماه پیشونی تو تنوره.قبلا بهش گفته بودم که برای این صحنه یه بداهه جور کنه
دختر تپل و با بالهای خروس از روی صندلی پرید پایین و در حالی که بال هاشو بهم می زد شروع کرد به رقصیدن و خوندن : قوقولی قوقو قوقولی قوقو ..ماه پیشونی کجاست کو
اصلا قراری به این رقصیدن نبود و فکر کنم اگه یه روز یه خروس می خواست برقصه قطعنا همین جوری بود... از خنده در تاریکی سالن ریسه رفته بودم و او همچنان با جدیت به رقصیدن خروسی خودش ادامه می داد
۷ نظر:
به قول ناظرزاده اینجور وقتا باید خنده دماغی کرد،آخه خنده داشت اینم؟ حالا بفرما
ترک دیوار
هاه هاه هاه هاه
چه خوبه که هنوز بهانه های ساده ای برای خنده باشه
خسته نباشی
رقص هر جورش خوبه و مفرح ذات
باور کن!!!
che ba mazze. che shoghle khoobi dari gistala jan. hamishe shad bashi.
با وجودی که دلم میخواد مثل این چند روز کامنت بزارم، اصلا نمی گذارم.
عوض شاگردای جالب شما، شصت و خورده ای شاگرد دارم که ۱۰ درصد شون هم درسو پاس نکردن. درس خوندنی و تصویریم بوده
ای خدا! یه چیزی بدین پاره کنم
میگم گیس طلا چه خوب شد که ندید تو بهش خندیدی! وگرنه ممکن بود برای همیشه بداهه پردازی رو بذاره کنار!
تو شما باشي انقدر به خلاقيت اين نسل اعتماد نكني!
زمانی که دانشجو بودم ؛ در سنگلج؛ پشت صحنه گروه های مختلف تئاتر کار میکردم؛ از پشت سن اجراها را میدیدم ؛تمام دیالوگ ها را حفظ بودم ؛ باهاشون دف میزدم و حالی داشتم ... الان چند سالمه؟ 1000 سال!! آخ خ خ خ خ
ارسال یک نظر