بابایی مهتابی و حیاط را شسته و مادرک هم فرش پهن کرده و سماور راه انداخته و با مهمانها زیردرخت یاس سفید نشسته ، با نان داغ و تازه عصرانه می خورند. پسرک مهما ن می گه چرا داخل خونه نون و پنیر نخوردیم؟
مادرک می گه:آخه کاکو شیرازی ها زیر سقف لقمه از تو گولوشون پایین نم ره...
۹ نظر:
:)
دوره مهتابي و بهار خواب گذشته گيسو طلا ...
ديگه كاكو شيرازي ها هم نمي فهمند چي مي خورن :P
اينو بشنو حالشو ببر
http://mublog.metaarchivegroup.com/?p=17#more-17
من شيفته ي اين كادرك و خواهرك و دخترخاله ام
ميگم مثكه شيراز شما بوي بهار نارنجاش در اومده
منم ميخواااام خب!:(
منظور مادرك بود به خدا
madarak khili bahaleh ! khili ham rast goo :)
دلم واقعا فضای خونتون رو می خواد. اونقدر قشنگ توصیفش می کنی که دلم پر می زنه واسه خونتون...
سعدی میگه:
آنکه هرگز نشنیدست بوی عشق
گو به شیراز آی و خاک ما ببوی
.
.
.
شیراز و بهارش را عشق است :)
"سقف گلوگیر" رو خوب می فهمم :)))
اینا که میگی/ مثل رویا است.
من خیلی خیلی خیلی بهت غبطه میخورم.
همینجوری بمون گیس طلای عزیز که خیلی جور خوبیه!
:*
پروین
merc Gistala jan az updateha. man ro be shiraz mibari be khoda.
bazam eydet mobarak.
ارسال یک نظر