۴ مهر ۱۳۸۹

آن زن

یک ساعتی زود رسیده بودیم اما با این همه ابتدای صفی بودیم که به سرعت پشت سر ما تشکیل شد. دوربین فیملبرداری هم بود که مدام از ان رو پنهان می کردیم و بعدا معلوم شد از یکی از شبکه های ترکیه است.

ایستادن کمرم را بدجوری اذیت می کرد و خودمان را با نگاه کردن به مردم سرگرم می کردیم. همه تیپی بودند و همه سنی و حتی من یک خانم چادری و چند تا خانم مانتویی را هم دیدم که خیلی از این کارشان خوشم امد و بامزه تر از همه دو خانم به شدت شیک و باکلاس بودند که تصمیم داشتند که جلو بزنند.

می دانید که یکی از روشهای جلو زدن ایرانی ها امدن به جلوی صف و ایستادن در نزدیکی صف با فاصله ای که به مرور زمان نزدیک و نزدیک تر می شود. من مدام به دوستانم می گفتم که امکان ندارد این زنان میانسال و شیک پوش بخواهند جلو بزنند. البته این جمله را به چنان صدای بلندی می گفتم که همه صف بشنوند و حقیقتا توانایی اشان در نشنیدن صدا حیرت انگیز بود.

هر چهارنفرمان متلک بارانی را اغاز کردیم اساسی (بی کار بودیم خب) و تنها اتفاقی که افتاد این بود که انان چند قدم عقب تر ایستادند. جالب اینکه همسران کراواتیشان نیز پس از مدتی به آنان پیوستند.

سرانجام در باز شد. پس از بازرسی با دستگاه مچ بندی را به دستمان بستند که نسبت به قیمت پرداخت شده بلیط متفاوت بود. وارد شدیم و باز هم پشت در دیگری باید صف می بستیم که به شدت گرم بود مردم تا جایی که می شد دوام اوردند و بعد فرار کردند به سمت سالن...

سالن بسیار بزرگ بود و تا اخر کنسرت هنوز ردیفهای اخر خالی بودند. ما در میانه سالن بودیم و من کنار راهرو نشستم که بتوانم فضای بیشتری را ببینم. از میانه به بعد مختص بلیط های گران تر بود و حالا یک داستان فاجعه:

ایرانی هایی که می خواستند یواشکی به این قسمت بروند. این ماجرا تا اخرین لحظه از کنسرت برقرار بود. ماموران ترک حقیقتا به خوبی ایرانی ها را اداره می کردند و پسرک جلوی ما نگذاشت حتی یک نفر وارد ان منطقه شود. یک ایرانی هم که یواشکی فرار کرد. رفت پیداش کرد و برش گرداند ولی اخر سه ساعت گمان می گنم چیزی از اعصاب برای مرد ترک باقی نمانده بود. خیس عرق و نزدیک به جنون شده بود

منهم دیوانه شدم از زنانی و مردانی که در راهرو می ایستادند و فیلم و عکس می گرفتند و مامور مدام به انان یادواری می کرد که جلوی دید ما را گرفته اند. یکی دو بار که خودم بلند شدم و گفتم که کنار بروند اما هنوز اول ماجرا بود

کنسرت که شروع شد سه چهار تا مرد جوان کنار من امدند و انقدر بلند نعره می کشیدند که صدای بانو را نمی شنیدم و بدتر از ان که شروع به رقصیدن هم کردند. از خودم تعجب کردم وقتی شروع کردن به داد زدن سر آنها که فهمیدم مست هستند.

خوشبحتانه ماموران به سرعت انان را از سالن بیرون کردند و بعدا در انتراکت دیدم که روی مبلهای بیهوش افتاده اند

یاد تولستوی می اقتم وقتی انچنان با نفرت و عم و خشم درباره مردم روسیه با گورگی حرف می زد و من دوستش نداشتم ما حقیقتا گاهی نفرت انگیزیم...

خوشبختانه کل این ماجرا خیلی طولانی نبود...


بانو امد و فورا شروع به خواندن کرد و سه ساعت خواند.


خب چه بگویم؟


من اهل موسیقی نیستم این را همه می دانند. در تنهایی من سکوت کامل حکمفرماست. من حتی تلوزیون را با صدای بسته نگاه میکنم . تعداد موسیقدانها یی که می شناسم اندکند و تقریبا هیچ ترانه ای را از حفظ نیستم. متاسفانه ذوق موسیقی من فرصت تربیت پیدا نکرد. برخلاف خواهرک که تمامی خواننده های غیر ایرانی را می شناسد همراه با انان می خواند و گوش تیزی پیدا کرده که به راحتی می تواند انواع نغمه ها و سازها را از هم تشخیص دهد. موسیقی من را خسته و عصبی می کند.

قضیه این است که :

من این زن را دوست دارم همین. دوست داشتم او را از نزدیک ببینم. من به شدت تحت تاثیر میمیک صورتش هستم و بازی هایی که با آنان می کند. هر وقت که بی هوا کلیپی از او را در تلوزیون می بینم ، مرا جادو می کند و حرفهایم یادم می رود تا تمام شود

خیلی نگران بودم که ادم چیپی باشد. حرف زدن ادمها خیلی درمورد آنان اطلاعات می دهد و من هیچ مصاحبه ای زاو نشنیده ام. نگران بودم که مبتذل باشد و بی هوده گو و یا سطحی

خب خانم خیلی کم حرف زد اما محترم بود. به شدت محترم بود. نمی دانم چطور می شود هم انچنان عشوه گری و گیسو افشانی کرد و پا بر زمین زد و همچنان محترم بود

چندین بار مردم را به جنون کشاند، با اهنگی ترکی جدید که خواند، با رقص پای جدیدش و چهچه ای طولانی که نفس همه را برید

با ان قد کوتاه انجا ایستاده بود و عواطف همه را دور انگشتانش دستش می چرخاند.

و ان فلوت زدن ونزوئلایی عزیز که بروید ببیند که بود و پیدایش کنید که خود جادوگری بود در کنار صحنه

طبعا همانطور که از من انتظار دارید نه با اهنگها خواندم ،نه از جایم بلند شدم و نه دستهایم را در بالای سرم تکان دادم .

سه ساعت برای خودم انجا روی صندلی های قرمز نشسته بودم و عر می زدم و هی عر می زدم و هی عر می زدم

۲۱ نظر:

آدن گفت...

آخی. فکر میکنم دقیقا میفهمم چی میگید.

Unknown گفت...

من هم یکبار در کنسرت پری زنگنه تا توانستم عر زدم. می فهمم...
چه همتی کردی که رفتی.

ندا گفت...

ببین من از خودت در زمینه موسیقی پرت ترم میشه بگی بانو کیه؟ نمنه!

tamajmoj گفت...

ak joon fekr mikardam too in donya fagat manam ke t.v bi seda nega mikonam va goosh kardane bishtar az yek aang asabi va ghamginam mikone

ناشناس گفت...

شما که این همه خوب تعریف می کنید کاش گزارشاتتون مصور بود بانو ! اینجوری صفاش هم بیشتر بود خوب .. حداقل عکسی از خواننده ! یا جاهای دیدنی که رفتین خوب .

Saeed گفت...

وای خوش به سعادتت

M.M گفت...

من حداقل دوبار در کنسترش بوده ام و هر دو دفعه موارد فاجعه باری که عنوان کردید بوده. این اصلا چیز تازه ای نیست، مختص به بانو! هم نیست.

من نه طرفدار بانو هستم، نه آهنگهایش را دوست دارم و نه صدایش را. برای من بهترین قسمت کنسرت و شاید تنها نکته خوب کنسرت همان پدرو است.

نگار ایرانی گفت...

واقعا هنرمند نادریست این بانوی خوش لباس.

م.ر گفت...

خيلي دوست دارم تو كنسرتش باشم

amir گفت...

سلام گیس طلای عزیز
خیلی وقته که وبلاگ شما رو می خونم و لذت می برم. یکی دو بار بیشتر هم کامنت نذاشتم تا منو بشناسید. خاطرات کوهنوردی تون رو دوست داشتم. همچنین داستان های مادرک با اون لهجه شیرین شیرازی. کاش می شد یه گوشه ای از وبلاگتون خودتون رو بیشتر معرفی می کردین تا ما بهتر می تونستیم باهاتون ارتباط برقرار کنیم مثلا سن تون رو، شغلتون رو (البته تا جایی که من می دونم فیلمنامه نویس هستین)، یا مدرک دانشگاهی تون رو، و اینکه چند تا بچه دارید.
اگر صلاح دونستید، ممنون می شم جواب سوالات بالا رو برام میل کنید.
من امیر هستم 27 ساله از زنجان، دانشجوی کارشناسی ارشد حسابداری، دارم رو پایان نامم کار می کنم.
مرسی، خوش باشید.

Gistela گفت...

سلام امیر
یک کم ارشیو را زیرو رو می کردی به تمام سئوالاتت می رسیدی:)
من 40 ساله هستم دکتری هنر می خونم تدریس هم می کنم و بچه هم ندارم

حوا سپید گفت...

طلایی دوستت دارم . تو همک به اندازه بانو جالب بودی وقتی داشتی به قول خودت عر میزدی .

زهره گفت...

من هم صداشو خیلی دوست دارم ولی نظری که درباره موسیقی دادی منو یاد بار هستی انداخت تفاوت نگاه ادمها به موسیقی و کاربردش در مبحث کیچ
من پارسال مرداد ترکیه بودم و مثل شما لذت بردم از فضای شاد استانبول که تا نیمه شب زنده و پرشوره
که البته من عاشق سفرم
امیدوترم سفرهای خوبی پیش رو داشته باشید

Zara گفت...

man nemidoonam manzooret az banoo kie, bebakhshid ke in hame partam...mishe ye joori behem begi...maslan to bloge khodam vasam ba nashenas benevisi,...midoonam nemikhai esmesh ro to blog khodet benevisi.
merc

نویسا گفت...

سلام
دلم تنگ شده بودا!
چه خوب مینویسی دقیقن تجربه اش کردم با نوشته هات.

گیل بانو گفت...

واااای نابودم کردی با تعریفهایی که ازش کردی. دلم پر کشید براش

شیوا گفت...

عاشقتم دیگه ...نمی دونم همین ...عاشق عاشق

مهسا. گفت...

گیسو جان (نه همون گیس طلا صدایت می کنم)
گیس طلا جان

متاسفانه تمام چیزهایی که در مورد کنسرت گفتی در خیلی از کنسرت هایی که خواننده ایرانی دارند تکرار می شود. و ما یادنگرفته ایم (شاید هیچوقت هم یادنگیریم) که چگونه از کنسرت لذت ببریم و در عین حال نظم کنسرت را هم حفظ کنیم :(

و خوشحالم که در مورد بانو نوشتی. که نوشتی محترم است.که ترس از سخیف بودنش را ازم دور کردی.ممنونم.

sandbaad گفت...

آخی چه قشنگ
خدا رو شکر که بانو محترم هستن
منم یه وقتایی از این می ترسیدم و الآن ترسم تا حد زیادی ریخته
منظورتون از فلوت نواز ، pedro eustache هست که توی کنسرت های یانی جان هم بوده ؟ خیییییییییییییییییییییییییییلی دوسش دارم

baby jon گفت...

گیس طلای عزیز
شماخیلی خوبید...

نمی دونم چرا اینو میگم ولی من حس های قویی دارم و به حسهام اعتماد دارم.

شما اگر دوست من بودید & از اون دسته از دوستام میشدید که خیلی خیلی بهشون افتخار میکردم..

کنسرت خانم گوگوش رفته بودید؟

ناشناس گفت...

ممنون که نوشتی.به نظر من زیبا ترین گزارشی بود که از کنسرت نوشته شده بود.همه جا از بانو مینویسن و گزارش کنسرناش فراوونه،اما حتی با آوردن اسمش نمی تونن حق مطلب و ادا کنن.اما شما بدون آوردن اسم حق مطلب رو ادا کردی.
محترم،با وقار و هنر مند و دوست داشتنی،این صفات فقط برازنده ی بانوی من و شماست.
ممنونم.خیلی ممنونم.

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...