همیشه خواب رفتن به "جایی" را می بینم. جایی است نزدیک شهری کوچک. یک فرعی خاکی به آنجا می رسد و خیلی از شیراز دور نیست. می دانم که سرسبز است و خیلی دوستش دارم، دلم برایش تنگ شده و پر از امنیت است. قبل از آن پمپ بنزین یا استراحتگاه کوچکی هست و من همیشه مسافران زیادی را انجا می بینم.
این بار هم همانجا بودم اما تنها و سردم است، به دنبال کسی که مرا به آنجا ببرد. من بدون چمدان بودم نمی دانم آن را جا گذاشته بودم یا نه . سوار اتوبوس شدم جلو نشستم و در اثر ترمز خوردم تو شیشه جلو و بینم خون اومد. با درد بینی به اینکه چمدانم کجاست فکر می کردم چون کارت شناسایی ام را برای هتل لازم داشتم. شب شده بود که به آنجا رسیدم و
و مثل هر بار، هر شب....
هیچوقت آنجا را نمی بینم، یا تاریک است یا دور...خیلی دور...نمی رسم
۱۲ نظر:
لينك نذاشتي كه ديگه نيام اينجا؟:))
:))
نکنه شهر ماست! از شیراز دور نیست ولی سر سبز نیست هاااا
take look at
http://www.aebadi.com/archives/4312
and think how a Arab soosmar khor is doing your Zagh siya.
من هم نمي رسم . در بيداري نمي رسم ، در خواب هم
یعنی خواب ها کجا می روند؟ حیف است که نابود شوند. نه فقط به خاطر اتفاقات غالبا شیرینشان. به خاطر حال و هوایی که در بیداری تعریف پذیر نیست.انگار مال قدیم های خوبند.مال شهرهای خوب.
خوابهایی اینطوری که روشن هستن و در طی سالها تکرار میشن معمولا حاوی پیام خاص ومهمی هستن. حتما جدیشون بگیر.
این نشون از یک حسرت درونی داره. متاسف شدم.
بود آيا كه دگر بار به شيراز رسم
بار ديگر بمراد دل خود باز رسم
هست راز ازلي در دل شيراز نهان
خرم آنروز كه كس بر سر آن راز رسد
برسر مرقد سعدي كه مقام سعداست
بسته دست ادب و جبهه قدمساز رسم
همت از تريت حافط طلبم وز مددش
مست و مستانه بخلوتگه اعزاز رسم
مشکوکه
من خواب دیدهام که در باد می دوی
گیسو شلال کرده و آزاد می دوی
خواب هایت خوش باد. امیدوارمم در خواب بعدی به مقصد برسید.
اينجا كه گفتي قلات نيست ، گيسو؟؟
شاید تو هم به هیچ کجا تعلق داری
ارسال یک نظر