اول ترم هنراموزی برای عکاسی ثبت نام کرد. قد بلند و چادری و با لکنت زبانی که نشان ازکمی عقب ماندگی ذهنی می داد.
معمولا همیشه هنرجوهای عجیب و غریب در کلاسهای فرهنگسرا هست اما معمولا به سراغ عکاسی نمی آیند
روز اول فهمیدم که خواهرکوچکترش نیز در همان کلاس است که نسخه پزتیو او بود. خوش سر و زبان و خوشگل و باهوش
ازدواج کرده بود . از ابروهای اولی معلوم بود که ازدواج نکرده و برخلاف دومی دوربین هم ندارد.
بااینکه مدام می پرسید که چه دوربینی بخرم با توجه به وضع فقیرانه اش فشاری برای خرید دوربین نیاوردم و یکی از دوربینهای فرهنگسرا را در اختیارش می گذاشتم..هنگام گرفتن دوربین دستانش سرد می شد و لرزان و مدام سئوال می کرد.
دلم برایش می سوخت و مواظب بودم جلوی خواهرش ایرادی از او نگیرم.
به مبحث سرعت و دیافراگم که رسیدیم خیلی نگران بودم ، آیا از این اعداد و تناسباتشان سر در میاورد؟
و
.
.
پس از مدتی متوجه می شدم که چه می گوید و زبانش برایم قابل فهم شد. مرا حیرتزده کرد با جوابهای صحیحی که به سئوالاتم می داد. عکسهای خیلی خوب میگیرد و دوربین نسبتا خوبی هم خرید و بعدا فهمیدم ازدواج کرده و دو بچه دارد و در کارخانه ای هم کار می کند.
.
.
.
هیچ نیازی به دلسوزی من نداشت
معمولا همیشه هنرجوهای عجیب و غریب در کلاسهای فرهنگسرا هست اما معمولا به سراغ عکاسی نمی آیند
روز اول فهمیدم که خواهرکوچکترش نیز در همان کلاس است که نسخه پزتیو او بود. خوش سر و زبان و خوشگل و باهوش
ازدواج کرده بود . از ابروهای اولی معلوم بود که ازدواج نکرده و برخلاف دومی دوربین هم ندارد.
بااینکه مدام می پرسید که چه دوربینی بخرم با توجه به وضع فقیرانه اش فشاری برای خرید دوربین نیاوردم و یکی از دوربینهای فرهنگسرا را در اختیارش می گذاشتم..هنگام گرفتن دوربین دستانش سرد می شد و لرزان و مدام سئوال می کرد.
دلم برایش می سوخت و مواظب بودم جلوی خواهرش ایرادی از او نگیرم.
به مبحث سرعت و دیافراگم که رسیدیم خیلی نگران بودم ، آیا از این اعداد و تناسباتشان سر در میاورد؟
و
.
.
پس از مدتی متوجه می شدم که چه می گوید و زبانش برایم قابل فهم شد. مرا حیرتزده کرد با جوابهای صحیحی که به سئوالاتم می داد. عکسهای خیلی خوب میگیرد و دوربین نسبتا خوبی هم خرید و بعدا فهمیدم ازدواج کرده و دو بچه دارد و در کارخانه ای هم کار می کند.
.
.
.
هیچ نیازی به دلسوزی من نداشت
۲۶ نظر:
ممنون که سر زدید. مادرک رو به جای من بغل کنید و ببوسید
:)
واسه منم از این قضاوتای زودهنگام پیش اومده
دلسوزی های بیجا و بیمورد و حال بهم زن!چیزی که متاسفانه خودمم دچارشم...
من فقط اومدم بگم سخت ترین کار دنیا کامنت گذاشتن تو بلاگ اسپاته!!!والا من همیشه اینجا پلاسم !گفته باشممممممم
بیا! حتی صورتکم نداره برات بذارم
(گل)
تلاش همیشه جواب خوبی به دلسوزی میده:)
گاهی فکر میکنم دلسوزی و ترحم امتیاز یه رابطه ی انسانی رو میگیره.
شبیه این فیلم ها بود که پایان خوش دارن...
من خواننده ی جدید هستم و فکر می کنم هیشه سری به اینجا بزنم.
سلام به گيس طلاي هميشه مثبت
گاهی آدم زود قضاوت می کنه خیلی زود!
:)
الهی بمیرم..چه رودستی خوردی..منم جای تو بودم البته همینطوری فکر می کردم
امان از این قضاوتها چه خوب چه بد
فقط میخواستم بگم که لکنت زبان ربطی به عقب ماندگی ذهنی نداره.
واقعاً جالبه. فکر میکنم که همهامون این عادت زود و از روی ظاهر قضاوت کردن رو داریم... نمیدونم آیا به خاطر فرهنگمونه؟
عجب... چقدربرای خودمم از این قضاوت ها پیش اومده و وقتی حقیقت رو فهمیدم ....شوکه شدم
زبان و ارتباط برقرار کردن با اون دنیای حیرت انگیز و پیچیده ایه
مساله اینه که از سر مهربونی شما خواستی با ایشون ارتباط برقرار کنی و خودتونو وارد دنیای زبان اون کردین
اما من خودم وقتی نخاوم ، مدتها می گذره و زبان طرفم رو نمی فهمم
مهم اوني هست كه هواي ديگران رو داره صرفنظر از اينكه نياز هست يا نه :)
خوشم میاد از این آدمای خود کفا
عاشقشونم
خب تقصیر خودشه .. آدما نباید جوری رفتار کنند که دیگران این جوری دربارشون قضاوت کنند ... والا
واسه من هم از این قضاوت های زودهنگام پیش آمده.............اینم فهمیدم که دل مهربونی داری......بابت گلتان هم ممنون
حالا باز خوبه طرف نفهميد چي راجع بهش فكر كردين!!
خواهرش پزتیو اون بود خوش گل و خوش سر زبان
چادری نبود شاید !
چطوري مي شه توي كلاسهاي عكاسيتون شركت كرد
هوم یک ترن آن واقعی بود
خب درسته که قضاوتت اشتباه بود، ولی کار درستی کردی که احتیاطو کنار نذاشتی... کسی که طوریش نشد خدا رو شکر!
منم از دست این قضاوتهای سریعم دلم از خودم پره. یکبار دوستی در جواب یکی از این قضاوتها بهم گفت اونی که دلت باید براش بسوزه خودتی نه اون طرف!
ارسال یک نظر