یک جفت کفش قرمز بود با پاشنه ای کوتاه ، رو بسته، با چینی کوچک جلوی آن، سایزش 35 بود. 14 ساله بودم که برایم خریدند. 800 تومان قیمتش بود از سینما سعدی شیراز. اولین کفش پاشنه بلندم بود. برای لباسی که خودم دوخته بودم. برای عروسی یک فامیل،حریر زرد با گلهای قرمز. موهایم را عروسکی زده بودم. مد ان روزها
تمام مدت عروسی به کفشهایم نگاه می کردم.
تمام این سالها با من بود. درون جعبه اش. هیچوقت دیگر نپوشیدمش. شماره پایم ناگهان 37 شد. نه اندازه بود و نه می توانستم دل ازش برگیرم.
امروز با خودم بردمش به فرهنگسرا و دادمش به غزل
تمام روز با لباس مدرسه آبی رنگ و مقنعه صورتی اش، آن را پوشیده بود. تمام روز به پاهایش نگاه می کرد.
تمام مدت عروسی به کفشهایم نگاه می کردم.
تمام این سالها با من بود. درون جعبه اش. هیچوقت دیگر نپوشیدمش. شماره پایم ناگهان 37 شد. نه اندازه بود و نه می توانستم دل ازش برگیرم.
امروز با خودم بردمش به فرهنگسرا و دادمش به غزل
تمام روز با لباس مدرسه آبی رنگ و مقنعه صورتی اش، آن را پوشیده بود. تمام روز به پاهایش نگاه می کرد.
۲۵ نظر:
فدات بشم گيسو :*
دلم شاد شد ...
عزییییییییزم....کلی یاد خاطرات خودم افتادم...کاش دوست بودیم با هم :(((
من هم از اين كفش قرمز ها داشتم...
تنها راهی که میشه از یک انرژی درونی جدا شد ، انتقال اونه.
کی میدونه؟
شاید این دخترخانم هم زودی بزرگ شه اما کفش رو نگه داره و یه روزی ...
کی میدونه؟
آخ یاد اولی کفشی افتادم که از مغازه آدم بزرگرها خریدیم. 14 13-سالم بود و مامان گفت تو دیگه بزرگ شدی.یک کفش لژ دار قهوه ای رنگ بود که از باغ سپهسالار خریدیم.اولین کفش پاشنه بلندم...
من همیشه تیپ اسپرت پسرونه داشتم... دختر دوم بودم و پدر دوست داشت پسر داشته باشه... اما خواهرم، همش تو این دنیاها بود. کفش پاشنه دارف مانتو خردلی و پیچ اسکن! روسری عربی و ... بهش حسودیم میشد.
akheyyy
kafsh tagh taghi boode
kafsh tagh taghi
وای چه کیفی کرده دخترک
سینما سعدی که هیچوقت کفش نمیفروخته است !
اما مغازه ها و پاساژهای دور و بر سینما سعدی و خیابان سینما سعدی شاید !
و شاید از ولک های آبادانی ی بساط پهن کرده در پیاده روهای سینما سعدی ابتیاع شده باشد آنهم به سال 1362 !
و شاید که روا نباشد کامنتی چنین رسوا و کامنتگذاری چنین هوچی !!
خوب بودن هميشه ساده اس
و قابل دسترس
همچنان خوب بمان
براي كيقباد و كامنتش
تا تواني دلي بدست آور
دل شكستن هنر نمي باشد
چه دليلي دارداگر حتي اين پست براي ريا و بقول شما هوچيگري هم باشد شما دل يك دوست را بشكني.دوستي كه تو خيلي از كامنها تعريف و تمجيدش مي كني.
اگر دوست تو هستي
دشمنم باشد به
زيبا باش. زيبا بين.
ای بابا ، جناب هیچکس داری اذیت میکنی ها !
یه بار دیگه نطری بیفکن به کامنت ما !
کجا عرض کردم پست ؟!
از کجای این کامنت ، دریافتید که قصد اسایه ی ادب به گیس طلا و زبانم لال شکاندن دل گیس طلا در میان بود و گفتن اینکه پست ایشان بقول شما ریاکاری بوده است و چه و چه ؟!
خطاب بنده به خودم و کامنت خودم بود . دیدی داری اذیت میکنی!!!%
% اینم علامت شوخی است البته !
ضمنا" جهت تنویر افکار عمومی ! عرض کنم اهالی ی شیراز مرادشان از عبارت سینما سعدی ، آدرس و نشانی ی خیابانی است که سینما سعدی در آن واقع شده است . فلذا هر گاه در آن خیابان خریدی کرده باشند - حالا هر چه که باشد - و کسی بپرسد که این متاع را از کجا خریده ای ؟ میگویند از سینما سعدی خریده ام !
این از این !
بعد هم منظور از کامنت رسوا و هوچیگری ی کامنتگذار ، آن بخش از کامنت بود که به سال 1362 و سال احتمالی ی خرید اشاره میکند . گویی که دارد سن و سال گیس طلا را لو میدهد !
اینم از این !
بعد هم دیگه بعد از دو سال کامنتگذاری در این مکان ، این کیقباد ور میدارد و کامنت میگذارد که دل بشکند ؟! آنهم اینجا؟! آنهم گیس طلا ؟!
بحق چیزای ندیده و نشنیده !
اینم این .
بعد هم یعنی ...
دیگه اصلا ولش کن . ای جناب هیچکس میبینی به چه روزی انداختی ما را ؟!
کامنتی گذاشتیم قاتوغ نونمون بشه ، بلای جونمون شد !
بیا و درستش کن . حالا باید ده تا کامنت بذارم و توضیح بدم که منظور از قاتوغ و نون و بلای جون چی بود ؟!
اگر چه شوخی میکنیم ولی اصلا خر ما از کرگی دم نداشت ! ما از همه ی کامنتهایمان تبری جسته و اعلام برایت میکنیم !!!
ای جانم
عزیزم، خوب بودن ساده است و تو همیشه خوبی!
چرا اینقدرمطالبت جذابه؟ تومنو با دنیایه وبلاگ نویسی آشناکردی. حالا یه وبلاگ دارم. درمورد مطالبم نظر بده. از هیشکی این خواسته رو ندارم .. اما نظر تو مهمه برام. ممنون.
آخی! چه دل مهربونی:)
کاش یک عکس برای یادگاری از کفش ها می گرفتی تا هر وقت نگاهشون می کردی باز لذت ببری.
*کفشهایش*
اقتباس از *چشمهایش* بزرگ علوی
سینما سعدی شیراز
آخ یاد کودکی هام به خیر
ممنون از مطالبت
تو دلت طلاست گیس طلا نه موهات :)
آخی.چقدر ذوق کرده دخترک
چه خوبه آدم گنجينه شو بتونه بده دست يه آدم مطمئن
منم يه جفت كفش پارچه اي داشتم ولي هنوز چپ و راستو نمي شناختم به همين خاطر رو يكيشون 1 نوشتم رو يكي ديگه 2 بعدش فهميدم اي بابا حالا كدوم پام 1 و كدوم 2 !!! ولي كفشا ديگه خراب شده بودن
افرین عشق وقتی جریان دارد که بلا عوض باشد
ارسال یک نظر