۶ دی ۱۳۸۹

زن آرام


روزها از طبقه بالای آپارتمانم صدای جاروبرقی می آید، صدای ماشین لباسشویی و بیشتر وقتا صدای سکوت...
شبها صدای دعوا می آید، صدای گریه و دوباره صدای سکوت...

۱۶ نظر:

آیدا گفت...

طفلکی

سامورايي گفت...

اين خودش يه فيلم كوتاهه

farzane گفت...

خوش بحال شما اینجا روزها صدای گربه میاد
شبها هم دوباره صدای همون گربه هایی که جفت میخوان

ماه مون گفت...

گیس طلا جون این خانوم همسایت نمونه بارز خیلی از زن ها هستن.

پری چهره گفت...

سلام
عرض ارادت

ناشناس گفت...

چه دردناک!

خانم خونه دار گفت...

لابد یه زن خونه دار تمیز مظلوم همسایتونه.

هدي گفت...

! ولي به نظر من يه زن سنتي كارش به گريه جلو شوهر نميرسه. همچين با پنبه سر ميبره كه همه جا رو براي خودش ميكنه بهشت. گريه اونهم وقتي اوضاع اونقدر مرتبه كه روزها انرژي رفت و روب داشته باشه مال يه آدم بيخيال و هوچيه كه سرو صدا راه مياندازه كه هميشه طلبكار بمونه. زن هاي سنتي اونقدر ذهنشون شكل داده شده كه ديگه زبون ندارند. در ضمن من 57 ي ام اگه منظور يه ناشناس از هدي من بودم.

ناشناس گفت...

ناشناس گفت...
Dear Hoda
I am so glad because of you and your correction in last posted.thank you so much for that .At list I am bagging your email address please.I really need a teacher for correction my assay.

ماهی گفت...

من هم با سامورایی موافقم
می توانه سطور اول یک قصه بشود....در هر حال......بیچاره خانومه

absolution گفت...

شاید گوش های تو منزوی اند در کنج آپارتمانت
وگرنه همه اینها اکنون سکوتند...

سامورايي گفت...

داخلي- اتاق گيس طلا- شب
گيس طلا در رختخواب خوابيده از پنجره نورگير نوري به روي صورتش ميافتد و اورا از خواب بيدار ميكند
بيدار ميشود ساعت را نگاه ميكند ساعت پنج صبح ميباشد نور ازپنجره خانه طبقه بالا به روي صورتش افتاده در پنجره طبقه بالا سايه زني را ميبيند كه در حال انجام كار است پرده را ميكشد و در رختخواب غلط ميزند
داخلي- آشپزخانه گيس طلا – صبح
گيس طلا براي خودش چاي ميريزد با صبر و حوصله غذا ميخورد از طبقه بالا صداي كودكاني مي آيد كه بهانه ميگيرند و غذا نميخورند و صداي زني كه با آنها حرص و جوش ميخورد
خارجي- مقابل درآپارتمان گيس طلا – صبح
گيس طلا درب خانه اش را قفل ميكند بر ميگردد زن طبقه بالا را ميبيند سلام ميكنند زن دست دو بچه اش را كه كوله پشتي مدرسه دارند گرفته به طرف پايين راه پله مي رود
خارجي- مقابل در فرهنگسرا – صبح
گيس طلا وارد فرهنگ سرا ميشود
داخلي- فرهنگسرا – صبح
گيس طلا پشت ميزي نشسته كتاب ميخواند
داخلي- آپارتمان گيس طلا – ظهر
گيس طلا در پاركينگ خانه اش يك پيتزا و مقداري كتاب را از اتو موبيلش بيرون ميآورد و قفل اتو موبيل را ميزند به سمت اسانسور ميرود دكمه اسانسور را ميزند اسانسور خراب است از راه پله ميرود
داخلي- راه پله آپارتمان گيس طلا – ظهر
گيس طلا سبك و راحت از پله ها بالا ميرود زن همسايه بالايي دو زنبيل سنگين را گرفته و به سختي به سمت بالا ميرود گيس طلا با او احوال پرسي ميكند وبا وجود امتناع زن همسايه يك زنبيل را گرفته كمك ميكند كه زن آنرا بالا ببرد
داخلي- مقابل خانه زن همسايه بالايي – ظهر
گيس طلا و زن با خستگي بسيار و كشان كشان زنبيل ها را مقابل درب خانه زن مياورند زن تشكر ميكند كليد مياندازد و در خانه اش را باز ميكند از بين درب نيمه باز گيس طلا مردي را ميبيند كه وسط پذيرايي ولو شده پايش را رو مبل انداخته زن تشكر ميكند در را ميبنند گيس طلا صداي مرد را ميشنود: هيچ معلومه تا حالا كدوم گوري بودي
داخلي- آشپزخانه گيس طلا – ظهر
گيس طلا كتابهايش را روي اوپن اشپز خانه مي گذارد پيتزا را برميدارد و داخل مكرو فر مياندازد پنجره را باز ميكند بوي عطر غذايي كه از طبقه بالا ميايد را با تمام وجود به درون سينه ميكشد
داخلي- خانه گيس طلا – شب
گيس طلا مقابل تلوزيون نشسته و فارسي وان نگاه ميكند در حالي كه ميز جلويش انبوهي تخمه و چس فيلو گوه سبز و چغاله بادم ريخته و گاه گاهي از خنده ريسه ميرود از بالا صداي جارو برقي ميايد و گيس طلا مجبور است كمي صداي تلويزيون را زياد كند نا گهان صداي فرياد و شكستن چيزي مياد و سر وصدا و فرياد زن و شوهر طبقه بالا زياد ميشود گيس طلا گوشش را ميگيرد اعصابش به هم ريخته ميرود و پنجره نور گير را ميبندد
داخلي- اتاق گيس طلا – شب
گيس طلا زير نور ميلايم اتاقش كتاب ميخواند از پنجره اتاق بالا صداي ارام گريه زني ميآيد
داخلي- اتاق گيس طلا- شب
گيس طلا در رختخواب خوابيده از پنجره نورگير نوري به روي صورتش ميافتد و اورا از خواب بيدار ميكند
بيدار ميشود ساعت را نگاه ميكند ساعت پنج صبح ميباشد نور ازپنجره خانه طبقه بالا به روي صورتش افتاده در پنجره طبقه بالا سايه زني را ميبيند كه در حال انجام كار است پرده را ميكشد و در رختخواب غلط ميزند
پايان – سامورايي بر اساس خط داستاني استاد گيس طلا

سامورايي گفت...

استاداي فيلم نامه نويسي يه خط داستاني كوتاه ميدادند و ميگفتند بنويسد خيلي وقت بود كه اينطوري ننوشته بودم خواستم ببينم چيزي يادم مونده يا نه هفته ديگه كلي امتحان دارم توي نيم ساعت نوشتمش

روزهای پروین گفت...

)-:

jishOo گفت...

بیچاره جفتشون ! آدمایی که انقدر با هم نمیسازن رو چه حسابی با هم میمونن؟

ناشناس گفت...

همه اونهایی که ابراز دلسوزی کردن مجردن،
دعواهای زن و شوهری نمک زندگیه

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...