۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۰

آبشار مُجن



از یه جایی به بعد درختها و مزارع آمدند. هرچه به مجن نزدیکتر می شدیم. سرسبزی بیشتر می شد تا رسیدیم به انجا. روستایی که دیگر تبدیل به شهر کوچکی شده بود و یک روز تعطیل را می گذارند. اقای عامری نگه داشت تا برای نهار خرید کنیم و فاصله تا ابشار را بپرسیم که بقیه مسیر را پیاده برویم.
معلوم شد که 5 کیلومتری راه بود اما با نگاه به قیافه آن سه دختر که داشتند با لذت نان محلی می لمباندند و می گفتند که اول راه خودمان را خسته نکنیم دوزاری من و پویان افتاد که کار پیاده کردن انها خیلی هم ساده نیست.
از انجا تا خود ابشار ما گفتیم پیاده بشیم و انها نمی شدند. من مدام به اقای عامری فیس می دادم که به خدا ما تا روزی 20 تا هم می تونیم بریم اما اونا اصرار که مسیر برگشت را پیاده برویم.
هرچه منظره زیباتر می شد حرص من برای پیاده شدن شدیدتر که رسیدیم به ابشار
در ان نزدیکی اقای عامری از ماشینی که برمی گشت مسیر را پرسید که او گفت رسیدیم و عامری طاقت نیاورد با طنزی بامزه به راننده ان ماشین گفت اینا می خواستن پیاده بیان بالا هنوز سوار ماشینن
ترکیدیم از خنده که یک مثقال آبرو هم برای ما نگذاشتند این تنبل خانمها
پیاده شدیم و از اقای عامری مهربان که اصرار داشت هندوانه پشت ماشینش را به ما بدهد خداحافظی کردیم و به سمت ابشار دویدیم.
مانند این بود که کوه از وسط شکسته باشد و ما به درون ان وارد شدیم. فضای غار مانندی بود. تاریک و سرد و ابشار پر صدا و نه چندان بلندی بود که سرمایش غیر قابل تحمل بود. یعنی زمانی که پابرهنه در اب می رفتیم تا به ابشار برسیم از سرمای ان فریاد می زدیم. اصلا فکر به زیر اب رفتن حتی به مخیله ام هم خطور نکرد. جیغ زدیم و عکس گرفتیم و خیس بیرون امدیم.
برای مدتی هیچ حسی در انگشتان پایم نبود.
دو سه ماشین مسافر هم بودند که خوشبختانه اتشی هم روشن کرده بودند. سیب زمینی ها را در ان انداختیم و دوغ را در اب سرد گذاشتیم. یکی از دخترها از پیرمرد های همسایه استفاده ابزاری کرد و سیخی گرفت و سوسیس ها را روی اتش کباب کردیم و با گوجه فرنگی و نان خوشمزه مجن خوردیم. چسبید چسبیدنی
تا بچه ها چایی را به راه بیندازند با دوربین به بالای تپه رفتم تا کوهستان روبرو را ببینم. همانجا نشستم. هوا عطرالود بود. گیاهانی که من شناختم شنگ بود و کنگر و گل بنفشه و اویشن، درختان توسکا هم پراکنده بودند. و اسمانی غیرعادی ابی با ابرهای سفید و کوهستانی که لابلای ان هنوز پر از برف بود..

۳ نظر:

کچلک گفت...

این فضائی که توصیف کردی منو یاد تنگه و آبشار ساواشی انداخت

البرز دامغان گفت...

alborz-d.blogfa.com
از شما و دوستانتان دعوت میکنم برای دیدن زیبایی های طبیعی دامغان به این شهر سفر کنید.

sherry گفت...

What a beauty and what a beautiful explanation of it! Thanks

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...