۲۱ خرداد ۱۳۹۰

لوبیا خوران




از کوچه بهشت به کلبه برگشتیم و ما مثلا گروه ناهار بودیم و به دور اتش نقل مکان کردیم و باز هم بساط خنده آغاز شد و همه افتادند به دری وری گفتن هایی به قرار زیر:
- مختار تعریف می کرد که برای فیلمبرداری عشایر رفته بوده ان اطراف و از چادری در غیاب مرد ان فیلمبرداری می کرده اند.که مرد سر می رسد با بیل دنبال زن افتاده که: پدرسوخته کی گفته این مردارو راه بدی؟ و زن هم داد می زده: پدرسوخته کی گفته این اقایون محترم را اینجا راه بدن ؟
مرد با بیل دنبال زنه افتاده و مختار دنبال این دو تا و کارگردان دنبال این سه تا که : مختار مرده را ول کن، دوربین را بچسب بیل نخوره
- در چادر دیگری انها را هندوانه مهمان کرده بودند و انها تعارف کرده نمی خوردند ومرد میزبان با لهجه بامزه اش داد می زده که : بَخورید بابا همه ش اَش ه
- نسرین لوبیا را بهم می زد و عقیده داشت که هنگام بهم زدن لوبیا صدایی می دهد که می گوید: من نپختم!!!
- بیتا در سراسر سفر تمامی جمله ها را ناقص می گفت. مثلا هر بار می خواست به من بگه که شیشه را بکشم پایین، فقط می گفت : بکش پایین.
دور اتش به این حرف زدنش می خندیدیم که خیلی قاطع و محکم در دفاع از خودش گفت: هرچیزی که می شه کوتاه بشه باید کوتاه کرد!
سکوت عمیقی بعد از جمله او ایجاد شد و همه در حکمت پیچیده این معنا فرو رفتند و او به سرعت و دستپاچه مثلا جمله اش را تصحیح کرد و گفت: ولی در این مورد خاص، قبلا کوتاه شده
طبعا انفجار خنده بود که رخ داد.
- از ابتدای سفر بعد از زمانی که احسان سن بیتا را فهمید با آن صدای زیر سبیلی با لحنی کشدار هر از گاهی می گفت: سی و شیش سالته ...
و نسبت به موقعیت با لحن های پرسشی، تعجبی و خبر این جمله می گفت و ما می خندیدیم
و این بار هم همین جمله را با معنایی متفاوت گفت و خنده ها تشدید شد. بیتا گوشه های لبش اویزان شد و احسان برای اینکه از دلش دربیاورد گفت : خیلی خوب موندی فکر کن وقتی شصت سالته یعنی در واقع نود سالته
- مریم داشت رد می شد و من داشتم از شخصیت جذاب این ناجی غریق قد بلند برای پویان تعریف می کردم و پویان خیلی بی ربط از مریم پرسید: تو بلدی ترشی گلک با رب انار درست کنی؟
مریم بدون مکث جواب داد: نه تو تا حالا با راهیان نور سفر رفتی؟
- من جدول حل می کردم بلند میگم هدیه، احسان از زیر سبیل می گه گیفت
خلاصه اصلن یه وضعی تا زمانی که بچه های اتوبوس خسته و جنازه رسیدند و چند تا از دوست داشتنی ها در بین انها بودند، طیبه عزیز و لنای سپید رود و داود مهربان
دیگ لوبیا هم که حسابی با قارچ و سیب زمینی روی اتش جا افتاده بود و ناهار بود ها ...مریم می گفت با ارامش بخورید همه بادهایش را دونه دونه از لوبیا ها در اوردیم

۱ نظر:

سندباد گفت...

ای جااان اینم آخر این اپیزود فیلمنامه به اسم لوبیا خوران
باور کن حتما اون شب ماهیا خیلی بدخواب شدن از بس اومدن و حالشونو بپرسن
فک کنم دفه ی بعد که اونورا برید متوجه می شید خونه شونو عایق صدا کرده باشن [چشمک]
[رضایت]
* رفتم ده بار توی بلاگفا اینو نوشتم اصن تحویل نگرفت . اومدم جواب اون کامنت رو این جا نوشتم
بووس

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...