۵ بهمن ۱۳۹۰

قدرتهای بشری

همچنانکه مستحضر هستید بعد از دفاع از رساله قاطی کرده ام. چنین به نظر می رسد که با برداشته شدن یک فشار شدید چند ساله از روح و جسمم ؛ دچار یک بی قراری شدید شده ام. ضمن اینکه هنوز برنامه ای برای روزهایی که اکنون خالی شده اند نریخته ام.

امروز کلافگی من به اوج رسیده بود وبرای همین عصری بیرون رفتم که هوایی به سرم بخورد. هنگام خرید متوجه شدم که کیفم نیست و فکر کردم که ان را دزدیده باشند. به صاحبان مغازه گفتم و انان دوربین ها را چک کردند و خبری نبود

به خانه برگشتم و دیدم که کیف را جا گذاشته بودم.

کیف را برداشتم و دوباره از خانه بیرون آمدم و گشتی زدم و در کوچه تاریک ، مردی کیفم را از روی شانه ام کشید و به دنبالش دویدم و سوار تاکسی که منتظرش بود شد و فرار کردند .

آنچه که مرا درگیر کرده امنیت این روزهای تهران بزرگ نیست. امری است که به مدد و مبارکی و میمنت بسیار در کشور گل و بلبل شایع شده است. وقتی راننده تاکسی یاور دزد باشد

پول آنچنانی هم در کیف نبود فقط تمامی کارت ها و گواهینامه و گوشی موبایل بود که مرا درگیر یک پروسه اداری خواهد کرد که از آن به شدت بیزارم. عابر بانکم را مسدود کردم و فردا باید به سراغ دادسرا بازی بروم و این ماجراها

آنچه فکرم را مشغول کرده این است که من بار دومی که از خانه خارج شدم چند بار به این موضوع فکر کردم که : جالب خواهد شد اگر این بار کیف مرا بدزدند

ضمن این که هیچ گونه تصادفی وجود ندارد زیرا من تمام کارهایی را کردم که اتفاقا از روی عادت هیچوقت انجام نمی دهم:

من کیفم را جا نمی گذارم، این اولین بار بود

من وقتی وارد خانه می شوم دوباره از آن خارج نمی شوم(تنبلی شیرازی)

من برای بازگشت به خانه هیچوقت از آن کوچه گذر نمی کنم

من معمولا کیف پول را در دستم می گیرم ولی این بار در کیف دستی گذاشته بودم

من گوشی را معمولا در جیبم می گذارم و این بار نگذاشته بودم

.

.

این ماجرا همان پرسش قدیمی را زنده می کند که :آیا ذهن بشری تا آن حد قوی است که بتواند واقعه ای درجهان بیرون را موجب شود؟

۷ نظر:

آب تنی گفت...

دیشب اتفاقا همین موضوع در ذهنم افتاده بود.
یعنی کاملا حس میکردم که الانه دزد ساعت 2 نصفه شب کیفم را بزند و خط خطی ام کند (بر حسب تجربیات گذشته)
آخر همان یک قدم راه را تاکسی تلفنی نشستم!

الا گفت...

سئوال سختی!
اما فکر میکنم که ما میتونیم احتمال حوادثی که بالقوه امکان وقوعش هست را تاثیر بگذاریم.منظورم اینه: شرایط بالقوه باید وجود داشته باشه.
مثل: خیابان تاریک وشرایط نا امن یا حمل پول در یک کیف دستی با وجود رواج کیف زنی.
خلاصه توشرایط رو ایجاد نکردی تو به وقوع حادثه در آن شرایط خاص کمک کردی.

ناشناس گفت...

I am hundred percent sure that we humans can predict and feel the future, but not all the time. there must be some conditions that nobody knows them completely, but if you are in that condition you can sense the events before they happen. For example when someone is thinking a lot and all his/her internal energy is focused on something, he or she has an odds to use some potential powers that he/she cannot use them in regular days. you have had a happy event and afterthat you are consern about your life more than prevois years, you are trying to evacuate your energy and stress in anyway it is possible. maybe that is why you have done a lot of work and you have gone home and went out again. maybe you can climbe up a mountain which you usually do not even think about it. with this internal energy you could feel that someone will stole your purse.

All of us have had such moments that have thought about something very rare but it's happened suddenly. Also we can make the future, if you think of a robbery, it will happen definitley. this is what they have discussed in "the secret" movie. if have not watched it yet, i recommend it right now.

taraaaneh گفت...

بودنش که هست ولی چطورش مهمه. برای هم خیلی خیلی زیاد این چیزهاپیش اومده.

Mehdi گفت...

چند روز پیش ماشینمو جایی پارک کردم که هیچوقت پارک نمی کردم، بعدش هی فک کردم که نکنه حالا ماشینو ببرن و هی خودمو تو موقعیتی تصور کردم که بیام و ببینم ماشین نیست. خلاصه بعد که برگشتم ماشین سر جاش نبود، خشکم زد.
البته شانس آوردم که جرثقیل راهنمایی رانندگی زودتر از دزده ماشینو برده بود.

Narcis گفت...

یکبار ساعت مچی ام رو برای یک مدتی دستم نمی بستم، بندش فلزی بود و حس بدی بهم می داد سرمای فلز. خلاصه بار آخری که ازش استفاده کردم، اونو گم کردم. مینا می گفت، من شرایط گم شدن ساعتم را از قبل داشتم فراهم می کردم و نباید تعجب کنم اگه گم شده! به نظر میرسه طبق این تئوری: اتفاقات، یک اتفاق نیستند، بلکه پروسه ای از افکار، رویاها و تصورات ما آنها را برای مدتی طولانی زیر نظر داشته و حمایت کرده اند!

سید مجیب گفت...

شاید
یعنی شاید بعد از اینچنین حادثه های هستش که ب فکر می یفتیم و ب حوادث اینچنین نگاه می کنیم و بینشون نظمی می یابیم که شاید اینچنین نباشه

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...