امروز مادرک توصیه کرد که متقال برای رویه خوش خوابم را از او بخرم
وارد مغازه شدم و پیرمردی به قدمت خود مغازه دیدم که هنوز از بخاری نفتی استفاده می کرد و کتری که روی ان گذاشته بود از این لعابی هایی بود که سالهاست دیگر ندیدمشان . دلم برایش گرفت از بس مغازه تاریک و فقیر و دلگیر بود و او که دستپاچه انبوه لباسهایی که روی هم پوشیده بود را مرتب میکرد.
نیم ساعت بعد با چند متر متقال اعلا و دهانی نیمه باز از تعجب از مغازه بیرون آمدم.
۳ نظر:
doost dashtam shagerde maghazeye piremard basham....
من اگر میرفتم توی اون مغازه تمام بچگیم لابد زنده میشد . تمام شب های سرد من با بخاری نفتی و کتری لعابی گذشته . خاصیتش هم اینه که بی خاصیته و مجبوری هرچی داری روی هم بپوشی و دعا کنی آدم آبروداری نیاد در بزنه. بعد سعی کنی با ته کتری ، تشک یخ زده رو گرم کنی . گاهی کمی آب هم از کتری میریخت روی تشک و اونوقت تشک و چشم من خیس بود تا خواب به سرما غلبه کنه .اینا رو باید میومدم به پیرمرده می گفتم ولی راهم دوره ، به تو میگم
Ye chi begam, bade booghi daram mikhoonamet va koli haal mikonam, hese khoondane to, mese hese hamoon jome bazarie ke rafte boodi, i love you pmc
ارسال یک نظر