۴ فروردین ۱۳۹۱

اسکروچ عاشق

مادرک یک روح خفته اسکروچ در درون خود دارد که تنها هنگام دور انداختن اشیا قدیمی از خواب بیدار می شود
اشیایی به شرح زیر:

دستگیره های سوخته

استکانهای که دسته های فلزیشان سالهاست گم شده

آباژوری که فکر کنم از ابتدای خلقتش چتر نداشته

کاردهایی با دسته های لق شده

بدتر از همه جورابهایی که به عنوان دستمال کهنه کشیدن از آنها استفاده می کند

هر سال عید یک مثلث درام جنایی پلیسی بین من ، مادرک و این لته کهنه ها فیلمبرداری می شود

و در پایان همیشه من و خواهرک موفق شده و انها را یواشکی معدوم می کنیم و مادرک با هوش تصویری فوق العاده اش به سرعت متوجه شده و با آهی از ته دل میگوید:

آخی....بدجنسا ....حیفشون بود

و وقتی ما به قیافه مغمومش می خندیم برایمان آواز میخواند:

به من نخند یه روز کسی دل به دلت می بنده ...

۱ نظر:

الا گفت...

فکر میکردم فقط من هستم که تا به خونه مادر میرسم شروع میکنم از کمد لباسها گرفته تا آشپزخانه به جمع آوری ودور ریختن.
و عجیب اینکه خواهرهای دیگه که نزدیکش هستند اینکار رو نمیکنند.
من فکر میکنم دلیلش اینه که من فقط سالی یکبار میرم خونه مادر و چشم من به کهنه پاره ها و آت آشغالها عادت نکرده و بهتر می بینه. شاید هم سنتی شده که من اینکار رو بکنم.

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...