۲ اردیبهشت ۱۳۹۱

اهریمن افسردگی

مانند قلعه ای که خبر از دشمنی دوردست بدو رسیده است


باروهایم را بلند می کنم؛ آذوقه ام را زیاد و بدنم را آماده جدال

۸ نظر:

ناشناس گفت...

با این حال نبرد با این اهریمن خیلی سخته... خیلی!

حامد گفت...

چی شده.. الان خوب چرا در این موقعیت جنگی قرار گرفتی؟؟ خدای نکرده اتفاق بدی که نیافتاده ایشا...

Pardis گفت...

چی شده گیسو جان؟ اتفاقی افتاده؟ امید که نبرد هر چه هست از اون سربلند بیای بیرون.
موفق باشی

الا گفت...

گیسو جان
اصلا نترس! دپرسی میتونه یک دوره خیلی سخت و دردناک باشه اما میتونه در عین حال سازنده و بارور باشه.
برای من که الان مسن تر شدم مثل یک دوره کشف و نگاه به گذشته است. از توی آن همه اندوه در عین حال انگار دارم یک چیزایی رو کشف میکنم که قبلا به اون آگاه نبودم. این آگاهی که کجا اشتباه بوده یا شانسها و زمانهایی از دست رفته قسمت دردناک قضیه است. اما وقتیکه قبول کردی و کل ذهنت قضیه رو هضم کرد به خودت و دنیای اطرافت آگاه تر میشی.
منظورم از این همه روده درازی این بود:
اگر از دپرسی صحیح بیرون بیایی و دور باطل نزنی خود دپرسی چیز مخربی نیست و قسمتی از مرحله رشد و بلوغ حسی و فکری میتونه باشه.

من گفت...

الا
چجوری میشه از دپرسی درست بیرون بیای ؟
چه راه حلی داره؟

الا گفت...

برای هیس :
من تراپیست نیستم. شاید تجربه زندگی و مشکلات اون باعث شده تراپیست خودم بشم.
در واقع اگر پیش تراپیست هم بری اون کاری برات نمیکنه بجز گوش دادن به حرفات.در نهایت این تویی که مشکل رو کشف میکنی و به شناخت خودت میرسی و درپی اون راه حل رو پیدا میکنی.

از بیرون آمدن صحیح منظور من این بود:
نه توی غم و غصه غرق بشی و بهش عادت کنی ( بعضیها معتاد به دپرسی میشن) نه اینکه الکی از اون فرار کنی(الکی خوشیهای مختص زمان دپرسی).
بلکه عین همون تراپیست که ترا نمیشناسه و ابزکتیو میشینه و به داستان و حرفهای تو گوش میده تو به حرفهای خودت و مسئله خودت اونطور نگاه کنی.
البته اینکار خیلی سخته. تو باید به مسئله خودت یا احساسات خودت ابزکتیو نگاه کنی. یعنی از خودت فاصله بگیری.

عجب درس تراپی شد! میبخشی از این همه نطق و لکچر توی کامنت.

من گفت...

نه اتفاقا،الا
اگه گیسو ناراحت نشه خیلی هم خوبه برای من.من چون الان تو این مرحله هسنم و اتفاقا تراپیست هم می بینم ولی احساس می کنم به گروه درمانی هم احتیاج دارم ...یعنی خیلی دوست دارم با کسایی که این مراحل رو طی کردن ،با این نوع نگاه(معنا گرایانه) حرف بزنم .
من گاهی انفدر به خودم نهیب می زنم که به این وضعیت عادت نکن که دچار وسواس و اضطراب میشم در حالی که تراپیست میگه باید صبر کنی و عجله نکنی تا آماده بشی که از اون چیزی که بعد از این مرحله به دست میاری استفاده کنی.
خوشحالم که دارم در مورد این مساله با کسی حرف میزنم.
اما بصورت ابژکتیو به خود نگاه کردن ....چیزیه که امتحانش خواهم کرد...
:)

ناشناس گفت...

Bad az gozarundane marhaleye fosh dadan har ja o har keshvar o mohiti k hasti khodeto b cheshmeye qodrat nazdik kon. Cheshmeye qodrate vaqei, ru zamin, na un bala

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...