۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۱

قلعه هنجن

آنچه که هنجن را از یک روستای معمولی متفاوت میکند وجود این قلعه است
زمانی که وارد جاده روستا می شوی قلعه از ان بالا به مسافران تازه از راه رسید نگاه میکند و با غرور تمام انجا ایستاده است
می توان تصور کرد که در دوران جلال و شکوهش حتی اندکی ترسناک بوده است.
اندازه قلعه انقدر بزرگ است که گمان در زمان حمله به روستا تمامی اهالی ان را در خود جای می داده است و مشخص است که از رها شدن ان مدت زیادی نگذشته است از انجا که هنوز یخدان های چوبی و ظرفهای بزرگ سفالی هرچند شکسته در سراسر قلعه پخش شده است
چنین به نظر می رسد که تعمیراتی اندک آغاز شده است که گویا نیمه کاره رها گشته است
بچه ها به دلیل ترس از ویرانی اجازه نمی دادند تا انتهای قلعه بروم اما حقیقتا ارزو دارم که زمانی به این قلعه بازسازی شده برگردم که بتوانم بر فراز برج ان به ایستم و به باغهای زیر پایم نگاه کنم
بعد از عکس گرفتن با این پیرزن خوشگل و حیرت از ابر و منظره به سوی ابگوشت شتر به راه افتادیم
مادربزرگ ابگوشت را بر روی کرسی  و سینی مسی اش به ما داد به همراه سبزی های به نام بالا قوطی که مادر محدثه صبح ازکنار رودخانه چیده بود . ما درحالی که به صورت گله ای رم کرده به ابگوشت حمله کرده بودیم به قیافه رها می خندیدیم که به دلیل کبد چرب از خوردن ابگوشت محروم بود
اما کافی بود تا مادربزرگ بگوید که گوشت شتر چرب نیست که رها نیز با سر خود را به درون کاسه تیلیت بیندازد و تهدیدهای من درباره تماس با مادرش اصلا کارساز نبود
بعد از خوردن ان مائده بهشتی به سمت نطنز به راه افتادیم. می دانم الان اه از نهاد ان خواننده عزیزم که مدام مرا به نطنز دعوت می کند برامده است . اما حقیقتا من نمی دانستم که برای زدن بنزین تنها شهر نزدیک نطنز است 
به راه افتادیم اطراف جاده زمین های بدون درخت و صاف بودند اما سایه ابرهای گذران بهاری بر روی ان مناظری می ساخت حیرت انگیز
ناگهان درمیان ان همه بی اب و علفی یک واحه سرسبز دیدم و ساختمانی که از ان پشت ها سرک میکشید
پارک کرده و به سراغش رفتیم و با بنایی احتمالا قاجاری روبرو شدیم که به شدت شاهانه و زیبا بود
تمام روبروی ان را درختهای بزرگ و سرسبز فرا گرفته بودند . هیچ تابلوی از میراث فرهنگی نبود اما به نظر استراحتگاه تابستانی ثروتمندی می رسید و از ان همه درخت معلوم بود که جایی در این پایین ها چشمه و یا قناتی باید به این ریشه ها آب رسانده بود.
ساختمان زیبا اکنون به طویله تبدیل شده بود. و چه فایده از حسرت خوردن که می توانست چه شود
دوباره به جاده زدیم و به نطنز وارد شدیم
و من در انجا زیباترین ها را دیدم 

۶ نظر:

Abacus گفت...

کاش من خر احمق الاغ تو اون دو هفته ای که ایران بودم بی خیال گرفتاری ها می شدم و میومدم باهات یه سفر.. ای وای بر من

Homeworks گفت...

فقط خواستم بگم اون سبزی بالاقوطی نیست. درستش میشه بولاغ اوتی. در زبان ترکی بولاغ یعنی چشمه و اوت هم میشه همون گیاه.
ارادت

Pardis گفت...

عکسها عالی بود گیسو جان، عالی .... حسابی کیف کردم. خیلی زیبا... واقعا زیبا.... مرسی که به ما هم نشون دادی.

sherry گفت...

همچنان با لذت و ولع از این راه دور همراهت هستم در سفرت در کویر، و مثل همیشه چنان زیبا تعریف می کنی که انگار نه انگار از ایران چه برداشت و خاطراتی دارم، یک دل نه صد دل عاشق دیدار این رویاها میشم و هوایی آن دیار؛ به شرطی که خداش تو باشی هنرمند

sherry گفت...

با تشکر از خانم یا آقای Homeworks، یکی از کامنت گزارهات، برای این که اسم صحیح سبزی را توضیح دادند، چون برام عجیب آمد که چرا اسم سبزی باید به قوطی! ربط داشته باشه!!
در مازندران هم سبزی ایست به نام "اُ تره" ،به معنی تره ی آبی است، اصلا هم شباهتی به تره نداره، برگ های نسبتا دایره ای داره که بیشتر به خانواده نعنا نزدیک می آید، و اینجا در آمریکا از سبزی های معمول این مردم هست. اگر این سبزی همون باشه می تونم تصوراتم را بهتر کنم از شامت گیسو جان.

گیس طلا گفت...

اره شری مامان مجدثه گفت که تو شمال این به این سبزی میگن اوتره
پس احتمالا خودش تلفظ اشتباه را به من گفته
بولاغ اوتی درست است

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...