۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۱

نطنز دلپذیر


وارد نطنز شدیم و در ابتدای جاده با جمله ای زیبا روبرو شدیم. نساجی تهران!
خب  تصور من از نطنز یک شهر کویری بی آب و علف بود و من با شهری تماما سرسبز روبرو شدم.
دو طرف تمام خیابانها درختهای شاداب با انواع تنالیتهای رنگ سبز می درخشیدند. خیابانها عریض و تمیز بود و مردم ملایم و مهربان
بعد از بنزین زدن و پول از عابربانک گرفتن یک زنگ به احسان زدم و جاهای دیدنی نطنز را پرسیدم و پرسان پرسان  پشت سر ماشین یک دختر خانم بامزه و شیرین خود را به مسجدجامع شهر رساندیم
خیابان دوطرف چنارهای بلند بود و یک پارک با چمنهای سرحال و ان روبرو مسجدی بود که در پشت درختی به شدت بزرگ که مجموعه ای از تنه های بلند بود .

از دور و عکس گیران به ان نزدیک شدیم که سرانجام تمام  مسجد از پشت درخت بیرون آمد و نفس من بند آمد

قدیمی ها ارادت مرا به آجر لعابدار می دانند . من در یکی از همین سفرنامه ها برای آن مربع های آبی کوچک در مقبره بایزید بسطامی خودم را تکه تکه کردم

حالا حدس بزنید در برابر این طاق بلند سراسر آبی چه حال و روزی داشتم. لعاب آبی همه جا را فرا گرفته بود
نمی دانستم کدام را نگاه کنم؟ کتیبه ها؛ ازاره ها ؛ مقرنس ها و  یا آن گنبد هرمی عزیز؟همه با ترکیب
 آبی و آجر ...آبی و آجر...آبی و آجر

تا جایی که می شد خودم را کنترل کردم و به داخل مسجد و شبستان هزار ساله  آن وارد شدم که خلوت بود و من طبق معمول همیشه زمانی که زیبایی فراتر از توان و تحمل من است آی عر زدم آی عر زدم
خدا را شکر رها که  خواننده قدیمی بوده دوزاری اش افتاد و به سرعت محدثه وحشت زده را از من دور کردم و من برای خودم برای گچبری و آجرچینی و لعاب کاری ها وهمه آن دستانی که نمی شناسم  زار زدم  و زار زدم
بارانی هم که گرفت زیبایی ها را دو چندان کرد
دوان دوان خود را به حسینیه روبروی مسجد رساندیم که مراسم عزاداری در ان بر پا بود
و مردم مهربان سیاهپوش بی توجه به لباسهای گلی گلی و بدحجابی ما ؛ حلوای شیرین و چایی داغ مهمانمان کردند و ما به دید زدن حسینیه ای پرداختیم که احتمالا تکیه قاجاری بوده است
بعد از این لذت نا منتظر در خیابانهای باصفای شهر می گشتیم و هرجا که گنبدی بود به انجا سرکی می کشیدم و یک امامزاده  چند طبقه از همه بامزه تر بود
وقتی به طبقه سوم رسیدم و به پشت امامزاده پیچیدم با فضایی عجیب روبر شدم قبرها زیر درختان و نیمکت ها زیر درختان و باد که تمام قبرها را شکوفه باران کرده بود
جایی خوبی بود برای مردن
با اندکی احساس خسران از ندیدن همه جای نطنز از ان بیرون امدیم و به بنای چهارطاقی کوچکی در بالای کوه ی نوک تیز می خندیدیم که احتمالا امامزاده ای برای فرار از درس خواندن به انجا رفته بود

جاده بازگشت به هنجن یکی از لذت بخش ترین لحظات بود با موسیقی رضا یزدانی و نامجو که داد زدیم و فریاد کشیدیم و خواندیم
محدثه پاهایش را از پنجره بیرون می کرد و رها بعض وقتها نگه می داشت کنار جاده طاقباز دراز می کشید و ابرها  چرخش هایی می کردند حیرت انگیز...لحظات غریبی بود
رفتیم و رفتیم و رفتیم
تا به ابیانه رسیدیم
و می خواهید باور کنید یا نه ...نرفتیم ابیانه را ببینم و در جاده زیبا و بارانی دوباره آواز خوانان به روستا بازگشتیم

۹ نظر:

Pardis گفت...

عکس ها نفس بند میاورد چه رسد به اینکه خودت آنجا باشی.
عالی........................ مرسی گیسو جان.

Fereshteh Sb گفت...

از تک تک جمله‌های این سفرنامه لذت می‌برم و البته کمی حسادت...

آمیرزا گفت...

خاله گیس طلا شهر کودکی من رو دوست داشتی؟ اون بنای شش گوشه گنبد باز ه که بالای کوه بوده.

sherry گفت...

چه آبی هاییییییییییییییییییییی..

ارماییل گفت...

آخ که چرا دیگه از این آبی ها نداریم. آرامشی تو شهر هامون نیست. همه ش شده یه سری ساختمون بی روح که اثری از معماری ایرانی توش نیست.
رنگ آبی های عکسهات منو با خودش به یه دنیای دیگه برد.

ففری گفت...

گنبد باز؛ که برای خود افسانه ای ست یا شاید واقعیتی....
ولی برای باور کردن دوست داشتنی ست

farnaz گفت...

سلام دوست نازنین من. لذت دیدن آن طاق زیبا را با من شریک شدی .ممنون برای عکسها و احساسی که در عکاس نهفته بود. آن را کاملا حس کردم. ممنون.

farnaz گفت...

سلام دوست نازنین من. لذت دیدن آن طاق زیبا را با من شریک شدی .ممنون برای عکسها و احساسی که در عکاس نهفته بود. آن را کاملا حس کردم. ممنون.

امیر گفت...

بنای چهارطاقی کوچکی در بالای کوهی نوک تیز: گنبد باز.
آورده اند که یکی از شاهان برای شکار به این کوه رفته بوده است هنگامیکه تشنگی به وی غالب میشود قصد میکند از چشمه ای در آن نزدیکی آب بنوشد. جام را که از آب پر میکند و بسمت دهان میبرد پرندۀ داستان ما میپرد و جام را واژگون میکند. پس از تکرار چندبارۀ این رویداد شاه دستور میدهد باز را بکشند. باز میمرد. شاه اینبار که جام بسوی چشمه میبرد جسد حیواناتی مرده را در حوالی چشمه میبند. کاشف بعمل می آید که آب چشمه سمی است. شاه پشیمان از کردۀ خود دستور دفن باز و برپایی عمارتی بر مقبرۀ او را میدهد. گنبد باز.

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...