۱۰ خرداد ۱۳۹۱

مرگ ما

در فیلمنامه نویسی مرگ باید در نقطه دراماتیک فیلم  رخ دهد. مرگ به ضرورت فیلمنامه اتفاق می افتد اما در زندگی واقعی، مرگ به شدت بی موقع و بی معنی است و فاقد عنصر درام

ان وقت ما خودمان هنگام روایت مرگ؛ سعی میکنیم که دراماتیکش کنیم

آخرین جملات؛ آخرین تصمیمات؛ چگونگی شنیدن خبرمرگ

رفتار خانواده و نزدیکان در برابر واقعه

بخصوص اگر طرف جوان باشد و آرزوها و آینده

توان ما برای نمایشی کردنش بیشتر می شود

تا حدی که بعضی اوقات نقشی هم به خودمان می دهیم و  در برابر بقیه کسانی که در برابر این واقعه قرار گرفته اند

یک اجرا هم ما می رویم

.و عموما بازیگران بدی هم هستیم

دیدید که…در مراسم ها

.

.

اما همه این تلاشهای نمی تواند این واقعیت را پنهان کند که مرگ در زندگی ، بر خلاف فیلمنامه هیچ معنای ندارید

حتی چرایی هم ندارد

فقط وجود دارد

و اصلا به شما و او هیچ ربطی ندارد

 

 

۷ نظر:

الا گفت...

مرگ جزو زندگی است. جدا نیست.
در زندگی عادی هر چه پیرتر میشویم مرگها را بیشتر تجربه میکنیم. از دست دادنها را. توانایی جسمی، زیبایی،شاید علائق و وابستگی ، شاید شوقها و عشقها را.
و شاید همه اینها تمرینی است که یاد بگیریم مفهوم مرگ ما را. نه دراماتیک نیست. جزو زندگی است.

نگار ایرانی گفت...

مرگ در زندگی واقعی این قدر ناگهانی می آیدکه حتی فرصت باورش رو هم نداری چه برسه به دراماتیزه کردن اون.زمان میبره که باورش کنی .درام در قلب تو شکل میگیرد، قابل دیدن نیست ،باید حسش کرد.

maahoor گفت...

vaghti yeki mimireh...mardom narahatand na be khaater e marg balke be khaaterh khodeshun...chon az marg mitarsand...chon az tanhaii mitarsand...

ناشناس گفت...

خیلی زیبا گفتی!! واقعا این جامعه بیمار ماست که میخاد این قدر دراماتیک کنه!! من ۱ برادر و ۱ خواهر رو که هردو در سنه زیر ۲۴ سال بودند از دست دادم. واقعا خیلی سخته نبودشون و کلی خاطره که با هر آهنگ با هر آدم،... زنده میشه و اشک رو جلو چشات میاره! ولی بعد به خودت نگه میکنی که این غصه خوردن و اینقدر دراماتیک بودن فقط تو رو از زندگی ساقط میکنه. من هنوز جوونم و امید دارم و میتونم یه کاری کنم. ولی پدر و مادر من که تو این جامعه هستند فکر میکنن که هنوز باید همش تو غم باشن چون مردم خیلی بد رفتار میکنند! اگه ۲ بار بخندند با کنایه میگن "وای چه خوب شما تحملت زیاده من بودم مرده بودم الان"!! شایدم کنایه نیست مادر پدر من خیلی حساس شدند! هر چه که هست این چرخه معیوب جامعه ماست که اون هارو به بیشتر افسرده شدن و دراماتیک کردن این اتفاق سوق میده!

ناشناس گفت...

برای من مرگ دراماتیزه نبود.خیلی زود میبایست خانواده ای رو میچرخوندم که واقعیت ماجرا رو بهم میفهموند.نمیدونم حس میکنم تمام کسانی که از دست میدیم جزئی از ما هستند. یه روزه از دستشون نمیشه داد. مخصوصا اگه که یه تاریخ باهاشون داشته باشیم. فکر کنم برای تمام باقی مانده ها مواجهه با برهوت گذشته و حال یه چالش خیلی عمیق ِ.با وجودیکه 15 سال از نبود مادرم میگذره گاهی آنچنان برام زنده است که بر میگردم و صداش میکنم.

ناشناس گفت...

عالی بود قشنگ. مرگ برای من یک قسمت از زندگی هست . از بچه گی عادت داشتم قسمت ترحیم روزنامه رو می خوندم. شاید همین دراماهایی که خانواده که درست می کردند برام جالب بود. مادر بزرگ من توی آگهی ترحیم پدر بزرگ توده ای من زده بود حاج آقا!!!
هنوز هم سر کارم (داروساز هستم) می بینم که مرگ چیز خاصی نیست واکنش ما آدمهاست که همه چیز رو عوض میکنه. اولین کاری که کس و کار مرحوم می کنند این هست که یک کیسه پر از داواهای مرحوم رو میارند تو داروخونه و با چشم گریون می گویند : خانوم من با اینا چه کار کنم؟

Sherry گفت...

خواستم شاید چیزهای دیگه ای بنویسم. اما خوندن کامنت آخر من رو یاد یک چیز دیگه انداخت که خیلی خوشم نمی آید ازش. این دوستمون نوشته مادربزرگش تو آگهی ترحیم پدربزرگش نوشته حاجی در حالی که توده ای بوده.
چه جالب. پدربزرگ منم توده ای بوده و بی نهایت از آخوند جماعت بدش میومد، وقتی مرد، پسرش که کلماتش مملو از فحش و تمسخر دین وآخونده، روی سنگ قبری که برای پدربزرگم تهیه کرد نوشت حاج فلانی، البته پدربزرگ من به خاطر مادربزرگم که همه ی عمرش نمازخون و چادری بود رفت مکه، اما همه می دونیم که به عشق و احترام زنش چنین کرد و ایمان نداشت.
حالا این دوستمون من رو یاد این جریان انداخت که چقدر وقتی دیدم سنگ قبر رو ناراحت شدم و از دایی ام بدم اومد.

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...