صبح زود از
مهمانخانه بیرون زدیم و دیدیم که دیشب چه خطری را پشت سر گذاشته بودیم با چاله های
هولناک کنار جاده ای که دیشب در تاریکی رفته بودیم.
هوا خنک بود و تا
ترمینال پیاده روی کردیم تا به شرکت
تعاونی شبی بی رسیدیم. حقیقتا توصیه ریس قطار سودمند بود. اتوبوس به شدت
شیک و تروتمیز بود و حتی کمربند هم داشت و من جوگیر شدم و آن را بستم. اتوبوس سر
ساعت هم به راه افتاد و هر دو ساعت یکبار توقف کرد. حقیقتا دستشویی وجود داشت و
برای ناهار هم در یک رستوران تروتمیز بوفه ای نگه داشت که اگر خطر اوق و پق نبود
حتما در برابر ان همه ظرف حیرت انگیز وسوسه می شدیم. چیزی عجیبی که در سین جی دا و
اینجا دیدیم رسم کیسه پلاستیک مشکی بود که ملت خوراکی داغ در آن می ریختند و می
بردند مثلا سیب زمینی سرخ کرده و سس. گویا کسی از چگونگی تهیه این کیسه پلاستیک ها
اطلاعی نداشت
مناظر به تدریج از
کویرهای هفت رنگ زرد و نارنجی به کوهپایه های سبز تبدیل می شدند. تقریبا برای
اولین بار بود که کوه مرتفع دیدیم. لحظه به لحظه رنگهای سبز افزایش پیدا می کردند
و دوربین من شاتر بیشتری می زد. ابرها هم سفید و درشت و رقصان بودند.
هفت ساعت طول کشید
تا به دارالسلام رسیدیم که به دلیل اتوبوس و منظره ها حقیقتا اذیت نشدیم.
الهام روز قبل تلفنی
در وای دبلیو سی ای اتاق رزور کرده بود که شبی 20000 شلینگ بود. مسئله رسیدن به
انجا بود. تاکسی ها می خواستند 20000 برای رساندن ما بگیرند. یک موجود مهربان ما
را به ون هایی رساند که به آنجا می رفتند (بین من و الهام بر سر ون یا مینی بوس
بودن این ماشینها اختلاف وجود دارد) و ما با 600 تا جلوی مهمانهانه پیاده شدیم.
اتاق درب و داغان
اما تمیز بود. پشه بند هم سرجایش بود. و حالا دربدر اینترنت بودیم. در وای ام سی
ای اینترنت کافه را پیدا کردیم. خداییش تو
این سفر من انواع مدل اینترنت کافه دیدم. یکی کیس را زیر مونیتور گذاشته بود یکی دیگه کامیپوتری بود که به عمرم ندیده بودم
اما این یکی دیگر نوبر بود. توضیحش مشکل است و مونیتور ها زیر میز بودند! البته
میز شیشه ای بود و کیبور و موس روی میز بود. صورت مونیتور ها به سمت بالا بود!
یعنی دهن گردن کاربر را فرشتگان تبرک می کردند!
نشد بپرسیم منظورشون
از این کار چی بود! سرعت هم پایین و قیمت گران بود. گرسنه و تشنه به رستوران
همانجا رفتیم
اشپز دستپاچه به من
یک سینی داد که در یک سوراخش ماکارونی در سوارخ دیگرش مرغ و اخری سبزیجات پخته .
سس هم که تمام شده بود. ته قابلمه را چلاند در سوراخ آخری . من که از صبح چیزی
نخوردم بودم بلعیدم اما مالی نبود
شب در
مهمانخانه بعد از چند روز حمام رفتم و
لباسها را شستم . وای که چه حس خوبی است تمیزی بعد از گذر از آن همه میکروب
لباسها را به در و
دیوار اویزان کردن و پنکه سقفی را هم روشن
کردم و در ملافه های تمیز فرو رفتم تا صبح
صبح زود قرار بود بیدار شویم اما دوتایی در همان خواب و
بیداری تصمیم گرفتیم صبح زود را خیلی جدی
نگیریم.
بنابراین ساعت هشت و
نیم از مهمانخانه زدیم بیرون به سمت اسکله
یک چیزی خیلی بدی که
در دارلسلام و بعد از ان زنگبار دیدم حضور راهنما های کنه که ول کن معامله نیستند
و چندین بار نزدیک بود در حال فرار از دستشان بریم زیر ماشین
حالا هم همه حمله
کردند بودند که یکی از آژانس های فروش بلیط کشتی را انتخاب کنیم.
بعد از چند بار
پرسیدن همان قیمت 35 دلار برای کشتی های سریع که یک ساعت و نیمه به جزیره زنگبار
می رسند را پرداخت کردیم.
مسئول آژانس که کارت
ویزیت یک عالمه ایرانی را داشت ما را به سالن انتظار برد که صبحانه را مجانی در
انتظار بود. و نیم ساعت زودتر از سوار کشتی شدیم. کشتی در واقع یک سالن پر از
صندلی بود مثل سینما در سه ردیف و تلویزیون هم فیلم پخش می کرد. البته از اول تا
اخرش ما روی عرشه بودیم که حسابی بالا و پایین می شد و کلی پلاستیک بینمون توضیح
کردن که خدا را شکر لازم نشد
دریا ابی تیره و بود
زمان به سرعت گذشت تا به زنگبار رسیدم و
من برای اولین بار فهمیدم که نام واقعی آن زن زیبار است.
۸ نظر:
گیس طلا جونم کیف میکنم از خواندن سفرنامه آفریقات انگار خودم اونجام
مرسی
به به چه جالب کلی داریم سفر میکنیم باهاتون ها.. من هیچ ایده ای در مورد کشور های مختلف امریکا نداشتم. ممنون از اینکه داری اینطور قشنگ توصیفشون میکنی همه رو! خیلی خوش بگذره عزیزم. مشتاقانه منتظر پست های بعدی هستم!!
*** منظورم کشورهای مختلف افریقا بود** :P
من تو فانتزی هام فکر میکردم دارالسلام باید خیلی قشنگ و دیدنی باشه!
دلیلش اینه که یک سفر نامه کوتاه از یک نویسنده که 30 سال پیش خونده بودم اینطور گفته بود. البته خود نویسنده اونو ده سال بعد نوشته بود.فکر میکنم مال زمان مستعمره بودنش رو من خوندم.
گیس طلای عزیز
سلام
خسته نباشی، ممنون از سفرنامهٔ زیبایت. امیدوارم که روزی به سواحل پاسیفیک هم قدم رنجه کنی.
عالی عالی عالی
گیس طلا از خوندن نوشته ها هیچ وقت خسته نمی شم.فکر کنم چهارسالی هست که می خونمت.
oon monitorha ke gofti zire miz boode bara man jaleb bood: choon chand sal pish to Terminal Karandish shiraz ye coffee net bood ke haminjoor boodi v man dige hich jaye bani bashari nadidam!! hala az shiraz rafti v too africa didi, rabti hast bin shiraz ma v africa? :)))
سلام مرحبا به این همه قدرت بخشش التذاذ :))
قبلن توی یه سفرنامه توصیف دارالسلامو خونده بودم. مشاهدات نویسنده مربوط به دوران جنگ جهانی دوم بود و طرف درگیر جنگ بریتانیا و ایتالیا توی شاخ و شمال افریقا. توصیفش شهر خیلی ÷یشرفته تری رو نشون میداد شاید به این دلیل که با تشکیلات و آدمای مستعمراتی بیشتر در تماس بوده؛فکر میکنم.
اسم زنزیبارو قبلن روی آهنگ یک گروه راک اینسترومنتال اسپانیایی به اسم توندرا دیده بودم. شنیدنش شاید برات خاطره انگیز باشه! ;)
toundra-zanzibar
ارسال یک نظر