۲۴ تیر ۱۳۹۱

روز بیست و سوم :نون گویی



دخترها به ما گفته بودند که در شمال و شرق جزیره زنگبار ساحل های بسیار زیباتری از قسمت استون تون وجود دارد. بنابر این صبح به سمت ایستگاه ماشین های نونو گویی به راه افتادیم. ماشین که دالا دالا نام دارد در واقع یک وانت مسقف بود که دور تا دور آن را نیمکت زده بودند و  اشتباه بزرگ من این بود که رفتم گوشه را انتخاب کردم. در نتیجه این شد که در فشار جمعیت باسنم به اندازی کافی جا داشت اما زانوانم به هم پرچ شدند.
دختران کوچک با چشمانی سرمه کشیده و حتی خال هم برایشان گذاشته بودند. سطح رفاه این مردم از لباسهای بچه ها پیداست که تا جوراب و کلاه هم دارند .
دو ساعتی در ماشین فشرده بودیم در روستاهای مختلف مردم پیاده و سوار می شدند و سقف وانت هم مصارف خود را در جابجایی موز ها و چوب ها و گوجه فرنگی ها داشت
مسیر سرسبز بود تا زمانی که به میدان روستا رسیدیم و قدم زنان به سمت ساحل حرکت کردیم. روستای شنی بود و گوش ماهی ها و اسفنج ها در مصالح ساختمان دیده می شد. در نزدیک ساحل به توریستها تذکر داده شده بود که به اعتقادات مردم روستا احترام بگذارند و با مایو در روستا حرکت نکنند.
به هتل های زیبایی کنار ساحل رسیدیم واز  ورودی یکی از انها خود را به ساحل رساندیم
این بار الهام فریاد زد که این دیگه همون آبی است که می خواستی
و من نه ذوق کردم  و نه جیغ کشیدم
نمی دانم وقتی بعد از سالها آرزو به آن می رسم چرا اینطوری منگ می شوم. رنگ سبز – آبی دریا همین کنار پایین بود. کف شنی سفید رنگ تا مدتها دور از ساحل دیده می شد.  و تا آنجا آبی پروس در کنار آبی کبالت مرزی بودند که آسمان و دریا را از هم جدا می کردند.
هنوز از شوک بیرون نیامده بودم که بارانی گرفت عجیب سیل آسا . از پله های چوبی بالا رفتیم و خود را به رستوران هتل رساندیم . هتل زیبا بود کافه لته و کیک سفارش دادیم که به شدت خوشمزه و ارزان بود. اصلا به این لوکیشن چوبی و سینمایی نمی امد که با 3000 تا قضیه را حل کند.
انجا نشستیم و به باران نگاه کردیم. زنانی ساکن هتل توسط زنان افریقایی درشت هیکل و میانسالی ماساژ می گرفتند. دو گروه جوان  دختر و پسر اروپایی با هم سر میز ها دوست شده بودند و اطلاعات رد و بدل می کردند. باران ابی را دانه دانه کرده بود. یک گروه گارسون برای آموزش به داخل هتل ریختند . دختران هم بین انها بودند همچنان با حجاب سفت و سخت مشکی اما دامنهایی که ساقهای برهنه شان را نشان می داد.
باران بند آمد
به سرعت پایین رفتیم و در زیر آفتاب روی ساحل بساط را پهن کردیم و نوبتی به آب زدیم. نفر دوم از وسایل نگهداری می کرد
تا مسیر طولانی کف دریا را پاک سازی کرده بودند و شن نرم و بدون خزه همه جا زیر پایت بود. بعضی ها غواصی می کردند بعضی کایت سوار شده بودند . عده ای با کشتی به دیدن جزیره ها می رفتند و حتی یک گروه بزرگ بچه مدرسه ای با مربیانشان شنا می کردند
آفتاب می رفت و می آمد و تصاویر حیرت انگیزی از ابرهای در بالای سرم ایجاد می شد.
دستانم را پیاله آب می کردم و از دیدن رنگ فیروزه ای آن در بین انگشتانم لذت می بردم
سرانجام توانست فریاد بزنم . بارها و بارها
در خلوت دریا آواز خواندم و ذوق کردم و شنا کردم
هر گاهی به ساحل می امدم و دراز می کشیدم تا الهام برود این لذت را تجربه کند
قسمت خنده دارش این بود که من به عنوان مرجع تقلید برای الهام توضیح می دادم که اگر سرش را زیر آب ببرد غسل محسوب می شود و دیگر نیازی به وضو نیست . طبعا او به حرف من توجه نکرد و من از رساله دیگری برایش نقل قول کردم که با اب دریا می شود وضو گرفت که این کار را کرد و پشت صخره ها نمازش را خواند. و منهم برای خودم می خندیدم که فکر کنم اون غسلی که وضو نمی خواهد جنابت بود.
ان همه رساله خواندن برای امتحان گزینش هیچ فایده ای نداشت
تبلیغات چی های تورها تنها مزاحمان ما بودند که البته با یک نو تنکیو می رفتند
ساعاتی عجیب دلپذیر را تا عصر در ساحل گذارندیم که الهام مرا تهدید کرد شب می شود و به استون تاون نمی رسیم
در بازگشت در میان روستا پسران با نوای کاملا شبیه جنوبی ها خودمان می زدند و می رقصیدند . زنی پنهان نیز در کوچه می رقصید  وقتی من با او همراهی کردم  با چنان واکنش شادمانه انان روبرو شدم که جا خوردم و بعد فهمیدم علتش بشکن زدن  من بوده ..فرهنگ چیز دوست داشتنی غریبی است
با خرید چهار تا سمبوسه فوق خوشمزه به داخل این بار مینی بوسی رفتیم که تا شهر می رفت
به شهر که رسیدیم شب شده بود ان بازار روز دیروزی در حال تعطیلی بود. در این چند روز یکی دوبار ما کاسه سوپی را می دیدم که قیافه وسوسه برانگیزی داشت و فرصت امتحان نبود که این بار شد
یعنی هر کی وسواس تمیزی دارد باید بی خیال غذا خوردن در این دکه ها شود. کاسه ها پلاستیکی است و در یک حلب شسته می شود با ابی که تعویض نمی گردد طبعا قاشق هم همینطور. تمامی مواد توسط دستان اشپز تکه تکه می شود و داخل ظرف ریخته می شود. و گوشت ها هم روی ذغال ها کباب می شوند
سوپ مخلوطی از فلافل و سیب زمینی  سرخ شده و گوشت کباب شده و تخم مرغ پخته و پیاز داغ و یک چیزی شبیه رشته و یک جور سیب زمینی های پخته شده و رنگی  . اینها در مایعی پر از فلفل و گاهی تمر هندی ریخته می شود. حتی یکبار سبزی هم در ان ریختند. من تنها تخم مرغ را حذف می کنم و از ان شب تا الان که می نویسم من چهار بار این سوپ را در ان کاسه های پلاستیکی کهنه خورده ام.
مادرک همیشه می گفت وقتی آب از دماغتان راه بیفتد یعنی غذا ی من خوشمزه بوده است
اشپز مهربان چنان با دقت برای ما این مواد را مخلوط می کرد که عاشقش شده بودیم. سوختیم و خوردیم وهمان غصه همیشگی که خوب من دیگر کجا باید این غذا را بخورم؟
مردمی با ظاهری فقیرانه  در کنارمان در تاریکی غذا می خوردند. جایی  که تنها منبع نورش آتش ذغالهای کباب بود, با محبت و کنجکاوی به عکس العمل ما بعد از خوردن اولین قاشق نگاه می کردند و وقتی لذت را در چهره ما می دیدند خیالشان راحت می شد.
الهام به این اب نیشکر معتاد شده بود و وقتی رفت دوباره بگیره, مرد جوان فروشنده  با ستایشش از اح م دی ن ژا د حوصله اش را سر برد. خنده دار اینکه این وسط هر از گاهی به الهام می گفت تبارک اله  چقدر شما خوشگلی و دوباره ادامه بحث های سیاسی اش را می کرد.

۱۳ نظر:

ناشناس گفت...

salem bashid vaghan engary maa ham baa shoma hamsafarim

Siavash گفت...

سلام گیس طلا
من 3-4 سالی هست که هفته ای یک بار باز می کردم بلاگت رو می خوندم تا هفته بعد
اما از قضیه سفر آخریت روزی چند بار چک می کنم اینجا رو
جزییات رو بیشتر کن
عکس رو شدید زیاد کن
اگه اینجا نمیشه فلیکر بذار مثلا
ویدیو هم تونستی آپ کن یه جایی
مگه دیگه کی میاد با این روحیه نازنین و دید رمانتیک از سفر به آفریقا تعریف کنه برامون خوب که خساست می کنی :دی

صفورا گفت...

بابا دل من شکمو رو آب کردی با این همه تعریف از غذاهای خوشمزه

کارمند گفت...

عکس خودتان است؟کنار دريا

مهشید گفت...

خوندن سفرنامه شما منو از شوق به گریه میندازه
من دارم بخشی از قاره آفریقا را از دریچه چشم شما میبینم و چقدر هم زیباست
هم چشم نظاره کننده و هم دنیایی که نظاره میکنید
برای این همه خوبی ممنونم
سفر به سلامت

محمدعلی گفت...

سلام
ممنون ازاینکه بی پیرایه مشاهداتت رو با ما قسمت می کنی.همونطور که بعضی ها گفتند ما هم حالا دیگه با تو همسفریم ما هم مثل تو دوش آب سرد می گیریم یا اینکه با یه قابلمه آب گرم می کنیم سر و ته قضیه رو هم میاریم یا اینکه مثلا با تو چایی زنجفیلی نوش جان می کنیم و غروب آفتابی که تو تماشا می کنی ما را هم با خودش می بره اون دور دورایی که دیگه چشم کار نمی کنه و دیگه اینکه آبی فیروزه ای و کبالت اقیانوس هند که از ساحل زنیبار تماشا می کنی و به وجدت میاره ما را هم همون قدر ذوق زده می کنه و خیلی خیلی چیزای دیگه. خلاصه اینکه خوندن سفرنامه خیلی لذت بخشه به خصوص وقتی LIVE باشه و یه گیس طِلا هم نویسندش باشه برقرار باشی راستی شیرازیبار که می گن یه محله ای توی زنیبار هست نرفتی خوش باشی و ادامه سفر به سلامت

محمدعلی گفت...

من با عرض معذرت املای زنزیبار را توی Comment ام تصحیح می کنم

پری گفت...

با این اوصاف مجبورم یه سفر آفریقا توی پروژه های ده ساله ام بزارم.

ولی مطمئنم به پای بریتیش کلمبیا نمی رسه طبیعت بکرش.

ممنون گیس طلا ، محشری.

Unknown گفت...

بسيار زيبا سفر نامه شما سفر نامه نيست ديدن با دل و روايت متفاوت أست
موفق و شاد باشيد

Unknown گفت...

حالا خیالت راحت شد؟ همینو میخواستی؟ بالاخره با اون همه تعریف از رنگ فیروزه ای دریا اشکمو در آوردی. آره عزیزم. همون طور که به اون خانومه گفتی و ادای پرنده ها رو درآوردی آزادی. دیگه چی بگم؟

حواس پرت گفت...

منم بالاخره رسیدم به اینجا!

جکیل گفت...

وای گیس طلا از خوندن سفرنامت بی نهایت لذت بردم-مرسی
همش دارم دعا میکنم باز هم بری مسافرت-این دفعه برو چین
بدجوری آرزو دارم برم اونجا
میری؟
اوه راستی عکسات خیلی کمه-یه پست بذار پر عکس
قشنگترین عکست همون عکسه از اون دختر مدرسه ای ها ست که رفته بودن شنا

ناشناس گفت...

عکس خودته توی آب؟

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...