۲۲ مرداد ۱۳۹۱

شعر زلزله

 
آنگاه كه سقف‌ها فرود آمد
خاكها به چشمها و دهانها فرو شد
تیرها بر سرها و گردنها نشست
دست و پاها كه میل جنبش داشت
زیر هوار خاك از جنبش ایستاد
و فریادها و ناله‌ها به هوا بر خاست
ما نبودیم كه این همه رنج را
ببینیم و دم بر نیاوریم
اما ... خدا كه بود
مگر ندید نوباوگان شیرخوار پستان مادر می‌مكند؟
مگر ندید نوعروسان خویشتندار تازه به بستر رسیده‌اند؟
مگر ندید مومنان شب زنده دار به نمازش ایستاده‌اند؟
مگر ندید كه تن‌های بیمار تب‌دار در انتظار
عافیت‌اند؟
مگر ندید؟ مگر ندید؟ مگر ندید؟
مگر نمی دانست كه هزاران كودك مجروح را
مادری نخواهد ماند كه مرهم جراحتشان باشد؟
مگر نمی‌دانست پدران و مادران جان بدر برده فرزند
كشته را
امیدی برای زنده ماندن نخواهد ماند؟
مگر نمی‌دانست به سفر رفتگان را
خویشاوندی نخواهد ماند كه بر شانه او اشكی
فشانند؟
مگر نمی‌دانست؟ مگر نمی‌دانست؟
بازهم می‌گویی خدای من مهربان است؟
تو را به همان مهربان خدای خودت سوگند
مهربانی را برایم تفسیر كن
علی اصفهانی

۱ نظر:

ناشناس گفت...

باید اینجا میبودید... وحشتناک بود... خدایا...

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...